دیروز رفته بودم قائم. البته داخل بخشها نرفتم، ولی محوطهی حیاط و بعضی راههاش عوض شده. اون مغازهای که تیتایم میرفتیم چیزی میخوردیم، اون کنجهایی که پیدا میکردیم واسه نشستن تا بخاطر روپوشمون کسی ازمون آدرس نپرسه! اون حرفای الکی که با دوستا میزدیم و... واسم یادآوری شد. الان خیلی وقته با هیچکدوم حرف نزدم :( فقط میرم سرکار و میام خونه، فقط کار بیرون و کار خونه! البته نمیشه گفت زندگیم دچار روزمرگی شده، خدا رو شکر الان یه چیزهایی هست که برخلاف چند ماه قبل حس درجا زدنِ شدید ندارم. نسبت به قبل هم کمتر غر میزنم تو وبلاگ :)
اونورا کتابفروشی زیاده، میخواستم واسه برهی ناقلا و وروجک و جوجه کتاب بخرم، اسمش "اسمش چیه" بود! هرجا میرفتم نداشت و تازه سر اسمشم سؤال پیش میومد. میگفتم کتاب "اسمش چیه" دارین؟ "اسمش چیه؟" "آره، اسمش اسمش چیهیه!"😂 خلاصه نیافتم، ولی چون رفته بودم تو دل کتابفروشیها نمیتونستم بیام بیرون. میدونم ضعف راجع به هر چیزی بده. مثلا همین کتاب، تا حالا کلی پول رو کتابای مشهوری دادم که بعد از چند صفحه گذاشتمشون کنار :| اگه کسی بخواد منو زجر (به معنی واقعی کلمه زجر!) بده، باید منو بدون پول و کارت تو کتابفروشی یا شیرینی و شکلاتفروشی راه ببره! اگه بخوام به شکنجهگرم ایده بدم باید بگم این دو تا رو با هم تلفیق کنه! چون اصلا نمیتونم بگم با کدوم بیشتر زجر میکشم😆
"وقتی نیچه گریست" ده تومن تخفیف خورده بود و متأسفانه گرفتمش. واسه اینکه ساعت مطالعهشو بیارم پایین دیشب گذاشتمش تو کلینیک بمونه تا روال خونه بهم نخوره. اون کتابی هم که تو کتابخونه نبود دیشب رایگانِ قانونیشو تو نت پیدا کردم :) به سختی عادت pdf خوندنو ترک کرده بودم، حالا باز باید به سختی pdf بخونم!
+ یه کم فک کردم دیدم با مشاهدهی شیرینیِ خامهایِ شکلاتی، کیکِ شکلاتی و شکلاتِ کاکائویی بیشترین زجر رو میکشم :)
+ .../زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است. حافظ جان
- تاریخ : يكشنبه ۲۲ بهمن ۹۶
- ساعت : ۰۸ : ۱۲
- نظرات [ ۰ ]