مونولوگ

‌‌

وقتی بچه بودم تو خیابون هرکسی رو با هر شرایطی می‌دیدم با خودم می‌گفتم اگه من از اول جای اون بودم الان چه جور آدمی بودم؟ اگه جای هر کدوم از آدمای زیر می‌بودم چی؟


امروز درمانگاه شلوغ نبود، ولی آشفته بود.

نفر اول با یه غربالگریِ نوبت دومِ مثبتِ سندرم داون اومده بود، موقع گوش دادن FHR ازم می‌پرسید "یعنی بهش دل نبندم؟" (دو نفر)

نفر آخر هم یکی از مادرای چند ماه پیشمون بود که دکتر سزارینش کرده بود و حالا بعد از چهار ماه دوباره با بیبی چکِ مثبت اومده بود و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. یه دوقلوی مدرسه‌ای داشت و یه شیرخوار چهار ماهه و این بچه رو نمی‌خواست. احتمال داره دکتر کمکش کنه. فک کنم دلش سوخت واسش. دل من هم سوخت براش، ولی بیشتر واسه‌ی اون بچه سوخت. اعتراف می‌کنم بار اول بود که به جنین مثل یه آدم نگاه کردم. حتی بیشتر از وقت‌هایی که لگدشونو زیر دستم حس می‌کنم، جای سر و دست و پاشونو تعیین می‌کنم و به قلب پرشتابشون گوش میدم. وقتی این حس بهم دست داد که دکتر بهش می‌گفت "برو این سونو رو انجام بده، انقد هم گریه نکن، کمتر خودت و ... اذیت کن. جوابشو بیار براش یه فکری می‌کنیم" و حس کردم یه تیکه از حرفش رو خورد. حس کردم داره سعی میشه وجود اون آدم انکار بشه، سعی میشه هیچ فکری نره سمت اینکه اون هم اذیت میشه، سعی میشه از بار عذاب وجدان احتمالیِ آینده کم بشه. اون جنین یه آدمه، یه آدمی که خیلی عاجزه، خیلی عاجز. (سه نفر)

دو نفر هم اومده بودن برای درمان نازایی. (دو نفر)


یک نفر هم اومده بود که بعد از چهارده سال درمان نازایی بیخیال شده بوده و حالا به گفته‌ی خودش با حجامت!! باردار شده بود. (دو نفر)


یه مادراولی هم بود که بهش گفتم برو رو تخت بخواب. پرسید "رو تخت بخوابم؟" منم سرم شلوغ بود به تعجبش توجهی نکردم گفتم "آره، بخواب" نمی‌دونستم نمی‌دونه چرا باید رو تخت بخوابه! بعد که ژل زدم و پروب سونیکید رو گذاشتم رو شکمش و داشتم می‌گشتم دنبال قلب جنین، گفت "چرا این کارا رو می‌کنین؟" اگه تو شرایط نرمال بودم تخت رو گاز می‌زدم از خنده و تعجب! نمی‌دونست می‌خوام قلب بچه‌شو گوش بدم!!! چقد ناناز و طفلکی‌ان مادرای بچه اولی ^_^ البته هیچ کدوم تا حالا در حد این یکی نبودن دیگه! (دو نفر)


امروز مامان هم اومده بودن و دکتر گفت "قطعا باید جراحی بشن" و تیر خلاص! (مامان)


Designed By Erfan Powered by Bayan