مونولوگ

‌‌

خدایا خودت کمک کن


یک ساعت پیش داداشم زنگ زد به گوشی مامان و گفت که ظهر از سرکار نمیاد، عصر یا شب میاد. مامان هم بدون اینکه مشکوک بشن گفتن باشه. بعد از چند دقیقه آقای زنگ زدن که دفترچه‌ی حجت رو بذارین دم دست من دارم میام خونه. مامان هم گفتن باشه. بعد که گوشیو قطع کردن تازه فهمیدن چی شده! اتقد هول کرده بودن که فقط دور خودشون می‌چرخیدن. دفترچه رو پیدا کردم و مامان سریع لباس پوشیدن. هی خودم و مامان رو دلداری می‌دادم که چیزی نیست. آقای که اومدن انقد رنگشون پریده بود و عجله داشتن که وحشت کردم. آقای خیلی خونسردن، خیلی کم پیش میاد این شکلی بشن. هرچی هم پرسیدیم جواب ندادن که چی شده. مامان و آقای رفتن بیمارستان و ما موندیم و هزار فکر و خیال. الان زنگ زدیم مامان گفتن انگشتش قطع شده، داره میره اتاق عمل.

لطفا خواهشا دعا کنین پیوند انگشتش بگیره، فقط هفده سالشه.


Designed By Erfan Powered by Bayan