مونولوگ

‌‌

و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید

چند تا دختر دبیرستانی اومده بودن کتاب بگیرن.

_ تذکرة الاولیا مال کیه؟
+ مال من
_بیا دخترم.
.
.
.
.
× کتاب راز رو دارین؟
_ بذار ببینم. راز مال کیه؟
× مال من
_ ههههه نویسنده‌ش کیه؟
× ههههه نمی‌دونم :)
.
.
.
.
یه لیست شش‌تایی از کتاب برده بودم، هیش‌کدومو نداشت :(
.
.
‌.
.
یه کتاب دیگه برداشتم.
.
.
.
.
همه رفته بودن اونور، تذکرة الاولیا رو میز مونده بود تنها! بازش کردم:
[خداوندا! سگی* چند قدم بر اثر دوستان تو زد، او را در کار ایشان کردی. من نیز دعوی دوستی دوستان تو می‌کنم و خود را بر فتراک ایشان می‌بندم و مشتغل سخن ایشان می‌شوم و باز می‌رسانم. خداوندا و پادشاها! اگرچه این سخن را هیچ نیَم و می‌دانم که از هیچکسانِ این راهم، اما محب اقوال و احوال و رموز و اشارات ایشانم. به حق وحدانیت قیومیت و به حق جان پاک انبیا و رسل و ملائکه مقرب، و اولیا و مشایخ و علمای حضرت تو، که این غریب عاجز را از این قوم محجوب مگردان.]

آمین
.
.
.
.
 سر فرصت، باید تذکرة الاولیا رو هم بگیرم، خیلی جالب به نظر میاد :)
.
.
.
.
* سگ اصحاب کهف

Designed By Erfan Powered by Bayan