یاد روز پرستار پارسال که میفتم خندهم میگیره. اینکه کیک رو آوردن اتاق من و من خودم رو از تمام قضایا کنار کشیدم! گفتن بیا عکس بگیر، گفتم "نه! بدین من از شما عکس میگیرم :)" چمدونستم برای من کیک گرفتن!
دیروز هم کیک و کادو گرفته بودن برام! واسه روزی که به من ربطی نداره :) یعنی ربط داره ولی من مربوط نمیدونم! تنها پرستار اونجام و هیچ نوع کار پرستاری بجز پروندهنویسی انجام نمیدم.
یه ژاکت و یه کتاب. خانم.ص ژاکت، روانشناس کتاب. قبلا گفته بودم بهش که کتاب روانشناسی نمیخونم و خوشم نمیاد. "بیشعوری" رو هم که اوایل پاییز گرفته بودم، نخونده دادم روانشناسمون بخونه! یعنی از سه جلد پنجاه شصت صفحه خوندم ولش کردم. من صاحبنظر نیستم که بگم کتابی با این همه طرفدار خوبه یا بد، ولی شخصا دوستش نداشتم. تکرار مکررات، بیان واضحات! حرفای معمولی که نویسنده میخواست با یه طنز بینهایت آبکی جالبشون کنه. شاید یکم بیشتر دندون رو جگر میذاشتم به جاهای خوبش هم میرسیدم، ولی صبرم کمه! :) نگا از کجا به کجا رسیدم! ایشون برای من کتاب "نیروی حال" از اکهارت تُله رو گرفته :| نمیدونین با چه ذوقی تو ایستگاه BRT بازش کردم و بعد چه شکلی شدم :| حالا انشاءالله که خوب باشه :)
گفتن "فک کردی روز تولدتو لو نمیدی ما مناسبت پیدا نمیکنیم برات؟" آخه اونجا واسه همه تولد میگیرن :/
دیروز برای ولادت حضرت زینب، آش هم درست کرده بودن که به مریضا بدن. تف به ریا، قابلمهشو من شستم، خدا قبول کنه ازم😅
شب خانم.ص بهم پیام داد. منِ مبادیِ آداب اونقدر زدم به در بیخیالی که نه تنها پیام تشکر بابت کادو بهش ندادم، که حتی جواب پیامشم ندادم. گفتم بذار هر فکری میکنه بکنه. دیگه خسته شدم انقد فک کردم کی چه فکری میکنه.
- تاریخ : چهارشنبه ۴ بهمن ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۰۰