دارم میرم خونه، خونهی بیسرنشین! باز امشب تنهام، بقیه رفتن عروسی همون دخترهی فیسفیسی پرافادهی چشسفیدِ زبوندرازِ خوشگل :))) خدا رو شکر میبرنش تهران :)
راننده یکم بیاحتیاط رانندگی میکنه. اگه اتوبوس شلوغ باشه و من ایستاده، معمولا بدون اینکه از جایی بگیرم میتونم تعادلمو حفظ کنم، ولی امشب گاهی مجبور میشم از گوشهی صندلیها بگیرم. بخاطر این مدل رانندگی، صدای یکی از خانمها دراومده. فک کنم بخاطر ترمز بد رو سرعتگیر به در و دیوار خورده بود که بعدش با صدای بلند گفت "خاک تو سرت! به تو هم میگن راننده؟ تو رو باید بذارن تو ماشین لباسشویی!..." و همینجور ادامه داد. یه دفعه از حرکت بازایستادیم! راننده پیاده شد، نمیدونم میخواست چیکار کنه. جلو رو نمیتونستم ببینم، صدا هم مفهوم نبود، بنظرم آقایون راننده رو از خر شیطون پیاده کردن، دوباره نشوندن تو ماشین لباسشویی! چون همچنان همونجور رانندگی میکنه تا ما خوب با هم مخلوط شده و کاملا شسته بشیم :)
از این طرف حرف اون خانم خیلی زشت بود و باید انتقادش رو مؤدبانه مطرح میکرد. از اون طرف جنبهی انتقادپذیری کل جامعه و به تبع اون رانندگان محترم اتوبوس هم خیلی پایینه. چه اینکه خیلیهاشون حتی به انتقاد مؤدبانه هم وقعی ننهاده و گاها متعرض مسافران معترض هم میشن! مثلا توقع دارن پیرزن هفتاد ساله قبل از توقف اتوبوس از رو صندلیش بلند شه و پشت در وایسته که به محض توقف بپره بیرون! غیر از این باشه دیدم بعضیاشون یه جار و جنجال حسابی راه میندازن و حتی قبل از پیاده شدن مسافر حرکت میکنن. این توقع از جوون بیست ساله هم غیر قابل قبوله، چه برسه از پیرزن هفتاد ساله. بنده به عنوان یکی از ارکان بقای ناوگان اتوبوسرانی، انتقادات بسیار دیگری نیز به آن وارد میدانم که به علت ضیق وقت از بیان آن صرف نظر کرده و به جای آن توجه شما را به پاراگراف زیر جلب میکنم.
چون به منزل مقصود رسیدیم پاراگراف زیری وجود نداره، شما را به خداوند منان سپرده و میرم ببینم تو یخچال چی پیدا میشه.
- تاریخ : دوشنبه ۲۵ دی ۹۶
- ساعت : ۲۰ : ۰۳