نمیدانستم با آویزان اساتید شدن شروع نمیشود، نمیدانستم با انداختن پلاکارد در گردن و دوره چرخیدن نمیشود، نمیدانستم با کتاب مِتاب هم نمیشود، کلا نمیدانستم این راهی نیست که از بیرون شروع شود؛ که اگر میشد این همه به بنبست نمیخورد. نمیدانستم از همهی اینها میگذرد ولی از هیچکدام شروع نمیشود.
گفته بودند که یک قدم بردار، نگران باقی راه نباش. گفته بودند که چرا از اول، حرصِ آخر را میخوری؟ گفته بودند که اینها بهانهتراشیست. گفته بودم "نع! نقشه، مسیر، پیچها، راهنما، زمانبندی، همه چیز باید از اول مشخص و واضح باشد. غیرِ این که نمیشود، چطور بروم جلو در حالی که فقط جلوی پایم را میبینم؟"
یک دستی آمد و هل داد این دختر سرتق را، خدا خیرش بدهد.
یادم میآید گفتم "بگذار یک بار هم که شده فقط همین یک قدمی که امکانش هست را بردارم، یک بار اعتماد کنم. همزمان نگران بودم اگر قدم را برداشتم و در تاریکی فرو رفتم چه؟ اگر بعدش هیچ خبری نشد چه؟ اما شد! قانون جذب است؟ نمیدانم. الوعده وفاست؟ نمیدانم. دلش سوخته؟ نمیدانم. نمیدانم، نمیدانم، نمیدانم.
راستش را بخواهید هنوز حتی نمیدانم باقی راه چه میشود، هنوز از آن نگرانی چیزی هست، هنوز فقط یک قدم جلوتر را میبینم، هنوز آن حس قدیم را دارم که باید با GPS خودم حرکت کنم، هنوز شیرفهم نشدهام که باید افسار را ول کرد، ول کرد به امان خدا!
میدانید چیزی که مرا امیدوار کرد که این راه همان راه است امروز ساعت چهار اتفاق افتاد. داخل BRT، BRTای که صبر کرد تا من برسم، منی که برخلاف نود و نه درصد مواقع روی صندلی دیگری نشستم، خانمی که اتفاقی از جایش بلند شد و کنار من نشست، حافظهای که فراموش کرد باید دستورالعمل را مرور کند، کتابی که قرار نبود امروز داخل BRT دستم باشد، باز باشد، آن هم آن صفحهی کذایی، و هزاران چیز دیگر که من خبر ندارم، اما ردیف شدند تا آن خانم آن جمله را بگوید.
احتیاط همیشه جزء لاینفک وجودم بوده، تعللهایم از اینجا ناشی میشود. اما بدبینی هیچگاه در من رسوخ نکرده. فعلا دندهی احتیاط به آرامی در حال تغییر به دندهی خوشبینی است.
کاش برسد روزی که نگران حتی یک میلیمتر بعدی هم نباشم، برسد روزی که وزنههای سنگینِ خودم خودم را بیندازم، روزی که مثل پر سبک باشم تا به هر طرف که خواست پرواز کنم.
حافظ هم از غیب رسید :)
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
+ علی برکت الله ;))
+ موزیک پست قبل را اگر صبح نگذاشته بودم، به این پست الحاق میکردم.
- تاریخ : شنبه ۲۳ دی ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۲۲