مونولوگ

‌‌

تجربه

برای اولین بار در کل تاریخ بشریت، چهار شب قبل بنده فوتبال بازی کردم! با داداش‌ها و دایی و هدهد رفتیم پارک، نصف شب. هوا سرررد، پارک خااالی :) در اصل توپ والیبال برده بودیم نه فوتبال. یهویی آقایون ویرشون گرفت با توپ والیبال، فوتبال بازی کنن! اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که "کفشم زیر پاهای برادر جانان خراب میشه!" دومیشم این بود که "من که بلد نیستم!" تا اون موقع حتی یه بار هم به فوتبال بازی کردن فکر نکرده بودم :) بعد از اینکه من و هدهد موافقت کردیم با فوتبال، گفتم "حالا به کجا باید گل بزنم؟ دروازه کوووو اصلا" کاملا عادی، ریلکس و طبیعی؛ انگار بنده خانم گل سال هستم :) یک دفعه جمع ترکید از خنده! دایی گفت "به کجا گل بزنممممم؟!؟!؟!" و باز همه قاه قاه قاه! فی الواقع منو مسخره نمودند 😒 ولی انصافا چه ورزش سختیه! یه ربع از بازی نگذشته بود که به نفس نفس افتادم و رو چمن دراز شدم! چجوری نود + چند دقیقه میدوئن اینا؟
برای دومین بار هم امروز بازی کردم. البته امروز کفش ورزشی پوشیدم و دیرتر از دفعه‌ی قبل نقش زمین شدم :) تعدادمون هم بیشتر بود و تقریبا تیم شدیم. (کلا ده نفر) چه فوتبالی شد! تماشاااایی :) یه ور عسل با بچه تو بغل تو دروازه، یه‌ور هدهد تو دروازه‌ی یک متری دراز کشیده بود، منم که در جریان هستین خانم گل سال!😎
جمعه هشت دی

+ تا پیدا کردن اسم جدید، جای اسمم خالی می‌مونه. اگه دیدین یکی بدون اسم براتون نظر گذاشته بدونین منم :)
Designed By Erfan Powered by Bayan