ایشون آخرین همکاریه که به درمانگاه ملحق شده. حدود یک ماه قبل. خدمه است و دو سه سالی شاید از من بزرگتر، در واقع خیلی جوونه برای این شغل. مدرک فوق دیپلم حسابداری داره. یه بچهی هشت ماهه هم داره که نمیدونم چطوری ازش جدا میشه و میاد سر کار. نسبت به سنش پختهتره و فنونی بلده که بعضا مادربزرگها بلدن. بیشتر دانستههاش هم اونجوری که دیدم حول خانهداری و فواید گیاهها و اینا میچرخه. ولی خوب ادعا هم خیلی داره. یعنی دانستههاشو قشنگ به رخ میکشه و توقع داره بقیه مراتب تعجب خودشون رو ابراز بدارن! بقیه هم گاهی بهبه و چهچه میکنن ولی من نه:) به روی مبارک خودم هم نمیارم که اطلاعاتش خوبه. البته اونجور هم نیست که خیلی متعجبکننده باشه، ولی چون همه عادت دارن خدمه آدمهای بیسواد و تقریبا سطح پایینتر از خودشون باشن، ایشون متفاوت به چشم میاد.
قابل ذکره که من ازش خوشم نمیاد چندان. بخاطر همون که ادعاش میشه. و یه اخلاق دیگهای هم که داره و من خوشم نمیاد اینه که با کنایه حرف میزنه. مثلا من در حال کار میاد میگه دقت کردم بعضی از شیفتا هستن که خیلی آشغال میریزن، پرستارش اصلا رعایت نمیکنه، یه ذره انصاف نداره. و منظورش منم.
حالا من خودم بعضی از همکارا رو دقت کردم که بعد از کشیدن آمپول ریکپ نمیکنن و این از لحاظ تکنیکی اشتباهه و ممکنه سرسوزن به هرجایی برخورد کنه و تازه همون جریان هوا هم استریلیتی اونو کاهش میده. من ریکپ میکنم، ولی گاهی کپ سرسوزن غیر عامدانه رو تخت جا میمونه و بعدا از رو تخت میفته رو زمین. من ترجیح میدم سلامت مریض رو حفظ کنم تا اینکه ایشون کمتر جارو بکشه. البته اینکار اصلا باعث بیشتر جارو کشیدن ایشون نمیشه ها، ایشون فقط همون یکبار رو لازمه بکشه، ولی بجای اینکه یکدهم خاکاندازش پر بشه، یکهشتمش پر میشه:) از حرف ایشون اگرچه ناراحت نشدم ولی اگه میومد میگفت خانم فلانی اگه میشه این کپ سرنگها رو رو تخت جا نذارین، بیشتر میپسندیدم تا اینکه جلوی مریض کنایه بزنه. کلا با همه همینه. چند شب پیش هم با آقای س بنده خدا بحث کرد، اونم واقعا الکی، توقعات بیجا. گفتم که آقای س، معلم و بسیار متشخص هستن و بیشتر از همه هم تو درمانگاه هوای این خانم رو دارن و کمکش میکنن. اونوقت ایشون با مشکلاتی که ربطی به آقای س نداره، بحث درست میکنه.
وقتی خوب فکر میکنم میبینم برای این خانم هم حتما خیلی سخته که با اینکه حسابداره و فقط ۲۴ سالشه و تازه دو سال از ازدواجش و هشت ماه از زایمانش گذشته بیاد سر همچین کاری، اونم بخاطر ۳۰۰ تومن در ماه. میگم لابد اوضاع مالیش خیلی بده. تازه میگفت از اینجا که میره، میشینه زعفرون پاک میکنه. جوری هم که خودش تعریف میکنه، مجردیهاش خیلی آزادی داشته و شر و شیطون بوده و کلا زندگیش خوب بوده. بخاطر همین گفتم منم درکش کنم و این همه حرف و حرف و حرف زدنش رو بذارم به حساب اینکه میخواد غم و غصههاشو فراموش کنه. گفتم حالا اون اگه حرف میزنه تو هم دو کلام باهاش همصحبت بشی به جایی برنمیخوره. خواستم اینطوری باشم باز یه حرفی زد اعصابمو خورد کرد. جوری که در تمام عمرم در رابطه با اون موضوع حرف کسی اینقدر عصبانیم نکرده بود. سه چهار دفعه خواستم جوابشو بدم، هی حرفمو که دقیقا به حلقم رسیده بود پس فرستادم تو! گفتم یه وقت واسه دکتر بد نشه. اینه که نگفتم. ولی خوب خدا رو شکر اصلا و ابدا کینهای نیستم و در عرض چند دقیقه ناراحتیم رفع میشه.
راجع به اینکه گفتم تصمیم گرفتم باهاش همصحبت بشم بنظرتون نیاد که خیلی تصمیم راحت و غیر مهمی بوده. آخه من از اون دسته آدمهام که اصلا زود با کسی مچ نمیشم و دوست شدن با من مکافاتهای خاص خودش رو داره. گرچه اغلب بقیه هستن که متمایل به شروع دوستی با منن ولی اگر خودم دوست داشته باشم با کسی دوست بشم، سخت ممکنه برام. اینکه بعضیا دوست دارن با من رفیق بشن بخاطر معدود فاکتورهای جاذبیه که دارم؛ اما فیالواقع دورنمای خوبی ندارم و اکثرا فکر میکنن خیلی خشک و جدی و خیلی خیلی مغرورم و به خاطر همین بهم نزدیک نمیشن. خیلی جدی هستم ولی خیلی مغرور نیستم. اینکه من یکسری تفوقاتی نسبت به بعضیا دارم، چیزی نیست که براش زحمت کشیده باشم و همینطوری در اختیارم قرار گرفته، اما به هرحال واقعیته و من واقعیت رو انکار نمیکنم. شاید همین باعث شده فکر کنن من مغرورم. در تمام عمرم مدام این اتفاق تکرار شده که همین آدمها که نظر مساعدی به من ندارن وقتی ناچارا مدتی با من باشن، ۱۸۰ درجه نظرشون برمیگرده و جالب اینجاست که اعتراف هم میکنن که قبلا چجوری راجع بهم فکر میکردن و حالا میبینن اشتباه بوده و من دختر خیلی خوبی هستم و خوشحالن که این مدت با من بودن و باعث شده از افکار اشتباهشون دربیان;)
- تاریخ : دوشنبه ۲۶ مهر ۹۵
- ساعت : ۱۲ : ۱۱
- نظرات [ ۰ ]