مونولوگ

‌‌

روزمرگی

صبح هدهد با دوستش اومده بود درمانگاه، به معرفی من، پیش دکتر ما، برای دوستش. بعدش هم با هم رفتیم ایثار رو گشتیم. مانتوشلوار مشکی می‌خواستم، سورمه‌ای گرفتم :) هیچ‌وقت مانتو سورمه‌ای نپوشیدم، بجز دبیرستان که فرم مدرسه‌ام بود. مقنعه سورمه‌ای که اصلا و ابدا نپوشیدم! رنگ شیکیه، نمیدونم چرا تا حالا امتحانش نکردم.
نتونستم خوب نهار بخورم. عصر هم با خستگی و کوفتگی، با سر خیس و آب‌چکان، بدون لباس گرم رفتم کلینیک. اونجا حس می‌کنم هوا سنگینه، واسه همین همیشه پنجره‌ی اتاقمو باز می‌کنم. بقیه میان اتاقم میگن "اینجا چه سرده! چرا پنجره رو باز میکنی؟" برآیند همه‌ی اینا این شد که آخر شیفت تقریبا تهوع گرفته بودم! احتمالا سرمای خفیف خوردم. معلوم نیست شب بتونم برم پیاده‌روی. این تهوع دقیقا منو یاد یه روز تو چند سال پیش میندازه که داشتم از استخر دانشگاه برمی‌گشتم. نهار نخورده بودم. یه دارویی هم خورده بودم که تهوع میداد. اونم منی که داروبخور نیستم! خلاصه شکم خالی، دارو، سونا و جکوزی! پیاده‌روی دوفرسخی بعدش!! همه به درستی وظیفه‌ی خودشونو انجام داده بودن :) از اتوبوس که پیاده شدم چنان حالم بد شد که وسط خیابون شلوغ و پر رفت و آمد نشستم رو زمین! خدا به سر شاهده، اگه یه نفر اومده باشه طرفم که ببینه چمه! تو اون حال بد داشتم فک می‌کردم که "ما را چه شده‌ست؟ به کجا می‌رویم؟" بعد دیدم مهم نیست بقیه کجا میرن، فعلا من باید برم درمانگاه! ولی چطوری؟ کجا؟ اینور اونور نگاه کردم و می‌دونید چی دیدم؟ راهی که هر روز ازش رد میشدم و هیچ‌وقت توش درمانگاهی ندیده بودم، ناگهان یه درمانگاه توش سبز شده بود :) مطمئنا خدا از آسمان ملائکه گسیل نکرده بود که در عرض چند ثانیه واسه من درمانگاه بسازن! خدا فقط چشمایی که چند سال بسته بودن رو باز کرده بود تا مثل آدم دور و ورش رو نگاه کنه😅 متأسفم واسه خودم😞

دکتر صبح گفت یه دکتر دیگه‌ای برای مطبش ماما میخواد. شماره‌مو گرفت که منو بهش معرفی کنه. فامیلش رو پرسیدم. گمونم همونی باشه که چند وقت پیش دوستم میخواست منو بهش معرفی کنه. اون موقع به دوستم گفته بود حتما باید بیمه بشه و قرارداد یکساله می‌بندیم. چون منو بیمه نمیکنن اصلا پیگیری نکردم دیگه. الان دکتر می‌گفت هنوز نتونسته کسیو پیدا کنه! میگفت اخلاقش یکم تنده! از اونا که ماما فراری میده!! هرچه پیش آید خوش آید (هرچه خدا بخواد) میریم جلو ببینیم چی میشه. به هر حال فک نکنم اوکی بشه. ولی اگه بشه باید کلینیک عصر رو ول کنم دیگه. تازه یکم باهاشون مچ شده بودم هااا :)



+ چرا هیشکی بهم نگفت "روزمره‌گی" غلطه؟ برم بقیه‌شونم درست کنم!

  • نظرات [ ۱۱ ]
پـرهـ امـ
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۱:۲۰
انشاالله اون جای جدیدی کاری واستون اوکی بشه .. بعد هم پر باشه از آرامش کاری و شروعی برای موفقیت ها ناگهانی و بی خبر ! :)

+ البته فعلاً همون اوکی بشه فک کنم شما راضی باشید :)

پاسخ :

سپاس از دعاهای خوبتون. ان‌شاءالله هرچی صلاحه رقم بخوره :)
سه ‌شنبه
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۲:۱۰
روایت است که حدیث داریم میگه نعمتان مجهولتان، الصحة و الامان! یعنی دوتا نعمت هستن که دیده نمیشن. سلامتی و امنیت. 
اگه بخوایم آپدیتش کنیم این حدیثو میشه : انعامٌ مجهولووون!و الاصحة و الامان و الــjob!  

پاسخ :

نهههههه! انعامٌ نه!!! نِعَمٌ! از اشکالات املایی فاکتور بگیریم، میشین پونزده!

مضمون مورد تأیید است!
سه ‌شنبه
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۲:۵۱
مضمون یعنی اینکه از فردا قدر شغل داشتنتان را بیشتر بدانید!

بفرما ...به گوگلم دیگه نمیشه اعتماد کرد، سرچ زدم مثلا ها...هرچند میدونستم انعام یعنی گوسفندان ولی بازم گول خوردم .

پاسخ :

اتفاقا دقیقا همین برداشت رو کردم و در دم برای همین شغل حاضر هم خدا رو شکر کردم :)
سه ‌شنبه
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۲:۵۱
۱۵ از سرمم زیاده :)

پاسخ :

اگه می‌دونستم سرچ کردین اصلا تصحیح نمی‌کردم!
serek یزدان
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۲:۵۸
وای این بد حال شدن وسط خیابونی که عادمیزاد توش نیست خعلی روحیه داغون کنه... حتی گاهی خیابون از ازدهام جای سوزن انداختن نیستااااا ولی عادمیزاد موجود نیست ... 
این جور وقتا من پامو سمت قبله دراز می کنم و شروع به خوندن تشهد و اینا میکنم :/ عصلن توانایی عملیات نجات شخصی ندارم 

پاسخ :

چه ایده‌ی باحالی!😂😂😂😂 اگه دیگه پیش بیاد منم رو به قبله اشهد میخونم😂😂😂

آقا جان من املای کلماتو درست بنویسین😟
serek یزدان
۰۳ آبان ۹۶ , ۲۳:۱۹
نتوانم درست نوشتن...چه کنم...حالش به غلط املاییشه خو... :)

پاسخ :

من که حالیم نمیشه، خدایا از این حال‌ها به ما هم حالی کن : )
جناب دچـ ــــار
۰۴ آبان ۹۶ , ۰۸:۲۳
اون وسطاش بخش مکاشفه هه خیلی خوشم اومد ازش :)

پاسخ :

مکاشفه؟ o_O
احیانا کامنت وبلاگ دیگه ای رو اینجا نذاشتین؟
جناب دچـ ــــار
۰۴ آبان ۹۶ , ۰۹:۰۵
اینور اونور نگاه کردم و می‌دونید چی دیدم؟ راهی که هر روز ازش رد میشدم و هیچ‌وقت توش درمانگاهی ندیده بودم، ناگهان یه درمانگاه توش سبز شده بود :) مطمئنا خدا از آسمان ملائکه گسیل کرده بود

پاسخ :

گسیل نکرده بود!!! :)
ام شهرآشوب
۰۴ آبان ۹۶ , ۱۲:۳۳
چقدر بدن اینا که کارمنداشونو فراری میدن. یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ان شالله قصد پیاده روی اربعین دارید؟

پاسخ :

ببینم چطوری میخواد منو فراری بده :)

ان‌شاءالله! :)
ام شهرآشوب
۰۴ آبان ۹۶ , ۱۲:۴۸
به سلامتی ان شالله ارباب صداتون کنه

به عنوان پیشنهاد از کسی که یه بار رفته پیاده روی، کفش ورزشی نپوشید برای پیاده روی. پاها تاول میزنه
بهترین چیز برای پیاده روی دمپاییه. اونم دمپایی فوق العاده نرم و راحت.
من رفتم کفش تابستونی خنک خریدم. ولی بازم پاهام تاول زد. بعد وسط راه کفشام رو کندم و پابرهنه داشتم میرفتم، یهو یه خانم عرب اومد یه دمپایی نرم و فوق العاده معمولی (ازین ارزونا که ما نگاهشم نمیکنیم) بهم داد. دیدم عجب چیز خوبیه!!!!!!!!!!!! 
بقیه راه رو راحت رفتم. به همه هم پیشنهاد میدم از همینا بخرن برا پیاده روی

پاسخ :

ان‌شاءالله :)
اسم شما رو اولین نفر نوشتم بین مجازی‌ها که سلامتونو برسونم :)
بفرما! هرررررچی به اینا میگم بابا دمپایی ببریم از همه چیز بهتره، گوش نمیدن! میگن نمیشه با دمپایی اییین همه راه رفت!
سعی تمام می‌کنم این ایده‌تونو عملی کنم :) مغسی مامی شهرآشوب;)
ام شهرآشوب
۰۴ آبان ۹۶ , ۱۴:۱۷
ممنون عزییییییییییییییزم. ان شالله که اباعبدالله حاجت دلتو بده :) خیلی محبت میکنی که دعام میکنی

حالا اگرم قبول نکردن به عنوان یه ابزار کمکی همراهتون ببرید. اونجا هم وقتی پاهاتون تاول زد منو دعا کنید :)

پاسخ :

پستتونو خوندم که التماس دعا نوشته بودین :) البته اگه قبولم کنن برم، اگه توفیق بدن دعا کنم، اگه لطف کنن قبول کنن!
فقط لحظه‌ی زایمان ما رو فراموش نکنین ;)

باشه! دیگه تو ذهنم رفت قشنگ: تاول=ام شهرآشوب😅😅😅
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan