مونولوگ

‌‌

معمولی. معمولی. معمولی

امروز تو کلینیک بحث مهر و اول مدرسه و بچه‌هایی شد که توان مالی خرید کیف و کفش و لباس و لوازم مدرسه رو ندارن. گفتم "برای بعضی بچه‌ها، اول مهر بجای اینکه ذوق و شوق داشته باشه، بیشتر حسرت داره" و بعد خودم شدید رفتم تو فکر. فکر روز اول مدرسه‌م که حتی مقنعه‌ی سفید سرم که هیچ قیمتی نداره دست دوم بود. فکر اون وقتایی که میومدن سر کلاس اسم بچه‌ها رو صدا می‌زدن که بهشون کمک کنن و من مدام استرس داشتم که نکنه اسمم تو لیست باشه! فکر کتابایی که از سال بالایی‌ها می‌گرفتم و اول سال یه پاک‌کن تموم میشد تا کتاب تمیز بشه. فکر اون جامدادی دوطبقه‌ی دست دومی که چقدددر دوستش داشتم. فکر اینکه وقتی از تهران اومدیم مشهد، چقدر هیچی نداشتیم و چقدر از همه لحاظ از فامیل‌ها و آشناها پایین‌تر بودیم. و از همه مهم‌تر و عجیب‌تر برام، فکر بیخیالی و حسرت نخوردنم افتادم. اینکه هیچ وقت حتی از خودم یا مامان و آقای سؤال نکردم "چرا من ندارم؟" بعد فکر امروز افتادم. امروز روز که یه سر و گردن از خیلی از فامیل‌ها و آشناها بالاتریم. چه اقتصادی، چه تحصیلی، چه اعتباری، چه خوش‌نامی. (الحمدلله) بعد فکر آقای افتادم و سخخخت جون کندنش که تا همین دقیقه به سختی خودش باقیه. و فکر مامان و شونه به شونه همراهی کردنش با آقای، که اگه نبود، آقای هم مثل خیلی از مردهای سخت‌کوش فامیل الان چیزی نداشت. فکر اینکه هم مامان و هم آقای با سن زیر پنجاه و پنجاه و پنج، هر شب با درد و آه و ناله می‌خوابن و خیلی از نیمه شب‌ها بیخواب میشن و تا صبح بیدارن. بیشتر شب‌ها باید نیم تا یک ساعت با پاهام دست و پای آقای رو لگد کنم تا خوابش ببره. بعضی شب‌ها باید دست و پا و کمر مامان رو با روغن زیتون ماساژ بدم تا فقط یکم آروم بشن. ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه (نفس عمیق وسط قصه، در حکم آره نن‌جونِ مادربزرگ ;) ) الانم دارم فک می‌کنم تا کجا باید بدوون تا ما راحت باشیم و پیشرفت کنیم؟ اون شعار معروف آقای که "من خودم بیسواد بودم، کور بودم، بچه‌هام باید درس بخونن، آقای خودشون بشن" چه سودی به نفعشون داشته بجز فرسودگیشون. ما الان چقد داریم مزدشونو میدیم؟ قراره چقد تو پیری دستشونو بگیریم. الان که پیری زودرس داره به سراغ هردوشون میاد ما چقدر خودمونو تو این پیری سهیم می‌دونیم؟
از همه بدتر اینکه اینا فقط حرفه. که من یه بچه‌ی کاملا معمولی‌ام، با فرمانبرداری‌ها و سرکشی‌های یه بچه‌ی معمولی. که همون‌قدر به درد پدر و مادرم می‌خورم که یه بچه‌ی معمولی. که پدر و مادرم بیشتر از یه پدر و مادر معمولی زحمت ما رو کشیدن و برامون مایه گذاشتن، اما ما در هر حال معمولی شدیم. معمولی. معمولی. معمولی.

  • نظرات [ ۶ ]
Va hid
۳۰ شهریور ۹۶ , ۲۲:۳۹
همین که این قدر شعور و درک  دارید و می فهمید و پدر و مادرتون اینقدر واستون زحمت کشیدند باز هم از خیلی همسالان خودن جلوترید!!

تو این جامعه یه عده دارند سختی می کشند و یه عده در ناز و نعمت!!!

قبول کن !!پدر و مادری سختی می کشند که بچه هاشون شرایطشون رو نداشته باشند و از انی وضعیبت که اونها پیشرفت کردند خیلی لذت می برند ولو اینکه خودشون سختی های جسمی داشته باشند!!

فکر کن اونها کمتر به خودشون سخت می گرفتند ولی بچه هاشون موفق نمی شدند مطمئن فشار  روحی و روانی این سن وسال بیشتر اونها رو از پا در میاورد!!! زیاد از این موارد دیدم!!!


موفق باشید خانم سختکوش!!

پاسخ :

حقیقتش این فهمیدن‌ها در لحظه است. باز یادمون میره تا تلنگر بعدی. باز فرو میریم تو همین زندگی فعلی و روزمره‌مون.
بله، در مورد پدر و مادرایی که بچه‌های ناخلف دارن دیدم که چقدر احساس پوچی و بیهودگی و فرسودگی می‌کنن. حق دارین در این مورد. خیلی ممنون ازتون.
** دلژین **
۳۰ شهریور ۹۶ , ۲۲:۴۱
خدا حفظ کنه پدر مادر نازنینت رو ...
بیا من تو رو ماچت کنم آخه اینقدر خوبی ، اینقدر مهربونی، اینقدر دل پاکی...
عاشقتم میدونی ؟؟ 

پاسخ :

ممنون، ممنون. ان‌شاءالله پدر و مادر تو هم سالم و تندرست بمونن برات.
دلژین عزیزم. تو خودت مهربون و خوبی و همه رو هم با دل پاکت می‌بینی که اینطوری راجع به بقیه فکر می‌کنی :)
منم عاشق انسانیتتم می‌دونستی؟ ;)
ستاره جان
۳۰ شهریور ۹۶ , ۲۲:۴۶
باز از من که بهتری 
دخار معمولی بودن خیلی بهتر از دختر بد و مغضوب بودنه :/ 

پاسخ :

معمولی یعنی گاهی خوب گاهی بد. آدم سیاه و سفید کمه. تو هم حتما مثل بقیه‌ی خاکستری‌ها گاهی خووووبی!
** دلژین **
۳۱ شهریور ۹۶ , ۰۸:۵۸
اوه مای گاد 
انسانیته رو کجا دلم بذارم 

پاسخ :

اونجا! بغل میترال :)
** دلژین **
۳۱ شهریور ۹۶ , ۱۱:۱۹
این پستت من رو یاد گذشته انداخت آرتمیس... 

پاسخ :

خوندم گذشته‌تو عزیز جان :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۳۱ شهریور ۹۶ , ۱۳:۴۴
واقعا چجوری می تونیم جواب زحمت های پدر ومادرهامون رو بدیم.

پاسخ :

شاید هیچ جور!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan