مونولوگ

‌‌

یا ایتها (ایها) الفضولات (الفضولین)

آهای، ببینید، هر آن کسی که در مورد مسائلی که ربطی به شما نداره از بقیه سؤال می‌پرسین، و طفره رفتنش رو در مقابل سؤالتون با سؤال پیچ کردن جواب میدین، و حرف راستش رو دروغ و خودش رو تو جمع دروغگو خطاب می‌کنین، دیگه حوصله‌ی توضیح ندارم واقعا! خفه شین لطفا.
اصلا برام قابل درک نیست که از روی چه برهانی و چه علم غیبی می‌دونه که من دروغ میگم؟ چطور جرأت میکنه همچین حرفی بزنه؟ فقط چون خودش نتونسته یعنی بقیه هم نمیتونن؟
تو کلاس خیاطی کاملا بی‌مقدمه و اونم وقتی که کلاس تو سکوته و هر کس داره کار خودشو میکنه، از اوووونور میز میگه "چند ساعت در روز می‌خوندی؟" چند ثانیه طول کشید تا از فاز خیاطی بیام بیرون و بین سؤال امروزش و سؤال چند جلسه قبلش راجع به رتبه‌ی کنکورم ارتباط برقرار کنم! میگم "اووووَه، پنج سال پیش بوده ها! کی یادش می‌مونه؟!" کوتاه نمیاد که. آخرش میگم "من برای کنکور اصلا درس نخوندم" صاف برگشته میگه "دروغ نگو!" لحنش هم اصلا شوخی نداشت و من اساسا با این آدم شوخی ندارم. گفتم "باشه اصلا، من دروغ میگم" یعنی یاد توضیح‌های سال کنکورم میفتم لجم می‌گیره که چرا با همچین آدم‌های نفهمی هم‌صحبت می‌شدم. نمی‌دونم اون موقع سعه‌ی صدرم بیشتر بود یا هرچی، الان این حرفش واقعا بهم برخورد، من برای اینکه دروغ نگم مجبورم جوابشو بدم، وگرنه راحت می‌تونم بگم روزی پنج ساعت مثلا، یا حتی روزی ده ساعت یا دو ساعت. اونوقت این برگشته میگه دروغ نگو! انقدی که از دروغ بدم میاد شاید از هیچ رذیله‌ی دیگه‌ای بدم نیاد، اونوقت این.... لااله‌الّاالله!
خوب حالا که چی؟ تو که یک سال از من بزرگتری و قصد درس خوندن هم نداری، این سؤال واسه چیته؟
من اینجا از همه‌ی فضول‌های محترم خواهش می‌کنم حد خودشونو بدونن. نهایتا فقط حق دارن محترمانه فضولی کنن، ولی حق ندارن نامحترمانه و بدون علم قضاوت کنن. والسلام

+ مثلا روزه گرفتم، مثلا بدون سحری، مثلا اول ذی‌الحجه است، مثلا روز پزشکه، مثلا صبح تو درمانگاه بستنی آوردن، مثلا دلم آب شد :)، مثلا عصر تو کلینیک کیک می‌گیرن واسه دکتر، فضای کلینیک فرق می‌کنه و نگاهشون، مثلا من نخورم یه جوری نیست؟ مثلا کاش فردا اول ذی‌الحجه بود.
+ مامان و آقای دارن میرن مسافرت، بعد از مدت‌ها و برای بار دوم تنها و با هم. فک می‌کنم برای زن و شوهرا دو نوع دوره‌ی میانسالی و پیری وجود داره؛ یا همه‌اش به هم میپرن و بدتر میشن با هم (بی تفاوت و سرد هم تو همین گروهه)، یا اُنسشون به هم بیشتر میشه. مامان و آقای فعلا میانسالیشونو که تو گروه دوم هستن و برخلاف تمام زندگیشون که وقف ما بوده و هیچ کاری رو برای خودشون انجام ندادن، کم‌کم دارن به کارای دو نفره رو میارن. ما بچه‌ها بی‌نهایت از این توجه به خودشون خوشحالیم. البته این باعث نمیشه ما سعی نکنیم خودمونو تو هر چیزی بهشون بچسبونیم😅 این سفر که نشد بچسبیم، ان‌شاءالله بعدی😎
  • نظرات [ ۲ ]
ستاره جان
۰۲ شهریور ۹۶ , ۰۱:۳۲
اون جوابت که عالی بود فکر کنم دهن طرف را زیپ کشیدی :) 
به آخرین جمله ات هم خندیدم
کیک رو خوردی یا نه آخرش؟ 

پاسخ :

دقیقا بعدش دیگه هیچی نگفت 😂
کیک نارنجیه؟ آآآآآره جات خالی :)
ستاره جان
۰۲ شهریور ۹۶ , ۰۷:۵۹
کیک دیروز عصر منظورم بود

پاسخ :

هاااا😆 نه!
یه بنده خدا هست که خیلی خاطرخواه دکتره، واسه روز پرستار و روانشناس حتی کیک گرفته بود، ولی واسه دکتر نگرفت!!! همین که شاخ درنیاوردم خیلیه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan