مونولوگ

‌‌

زندگی

 

دارم خودمو اذیت می‌کنم. فکرهای ناراحت‌کننده می‌کنم. تمام تقصیرهای مشکلات رو از خودم می‌دونم. پایان خوبی برای سال نیست. البته پایان و آغاز معنی نداره. یه نقطه است که خودمون گذاشتیم و گفتیم از اینجا به بعد دوباره از صفر می‌شمریم، روز اول سال، روز دوم سال،... به نظرتون چقدر طول کشیده انسان بفهمه فصل‌ها تکرار میشن؟ بعد چقدر طول کشیده بفهمه به طور منظم تکرار میشن؟ بعد چقدر طول کشیده متوجه حرکت دقیق خورشید و ماه و ستاره‌ها بشه؟ یعنی کلا چقدر طول کشیده تقویم اختراع بشه؟ می‌دونم، با یه سرچ ساده تو گوگل بهش می‌رسم، ولی راه مسخره‌ای برای رسیدن به جواب سوالیه که حتی برای طرح سوالش سال‌ها فکر شده.

پریروز، کیک کاکائویی درست کردم. گاناش درست کردم و سعی کردم کاورش کنم. اشتباهی که کردم این بود که سطح بالای کیک رو هم شربت زدم. شل شد و به گاناش می‌چسبید و جابه‌جا کیک کنده میشد. یک مقدار هم شیرینیش زیاد شده بود، چون با خامه قنادی درست کردم. ولی در کل مزه ش عالی بود، یک کیک شکلاتی خوشمزه. چقدر گاناش دوست دارم :)

 

اینطوری نمیشه، بذار لیست چیزهای ناراحت‌کننده‌ای که فکرمو مشغول کرده بنویسم. سوءتفاهم، پسرعموم که تو تهران گرفتنش، مود متوسط رو به پایین دوره‌ای، جهیزیه و عروسی مهدی، ذهن‌خوانی سر کار، تولد ریحانه، خواستگار، سرسنگین بودن با مهدی و حجت، گواهینامه.

اینا تقریبا به ترتیب اولویت نوشته شدن، از ناراحت‌کننده‌ترین به پایین. کاش میشد راجع بهشون حرف بزنم. بذار سعی خودمو بکنم:

سوء‌تفاهم: حرف زدن تو فضای مجازی پردردسره، پر از سوءتفاهم، پر از برداشت اشتباه، پر از لحن‌خوانی اشتباه، پر از نیت‌خوانی اشتباه. وقتی از این سوءتفاهم‌ها پیش میاد بیش از حد اذیت میشم، چون توضیح این برداشت اشتباه قراره تو همین فضایی باشه که مطمئن نیستی بتونی منظورتو درست برسونی.

پسرعمو: دیروز باز مقدار زیادی تحقیر کشیدیم. به چندین اداره زنگ زدم و لحن‌های بد شنیدم. یه‌کم به بدبختی خودمون تو ایران و راه‌حلش فکر کردم. یک جاهای دیگه‌ای از قلبم هم که تمیز بود، لکه شد.

مود متوسط رو به پایین دوره‌ای: خوشبختانه به طور متوسط در ماه یکی دو روزه که در کل سال حدود بیست روز شاید بشه، خیلی کمتر از آدم‌های معمول دور و اطراف. و اینطور نیست که از کل دنیا ناامید بشم و مثل بعضیا فکر خودکشی کنم. خیلی خفیف و لایته، ولی برای منِ همیشه امیدوارِ سرخوش، اذیت‌کننده است.

جهیزیه و عروسی مهدی: میشه گفت لحظاتی بوده که اعصابم بابت این موضوع له شده. من نه سر پیازم نه ته پیاز. ولی بی‌تفاوت هم نمی‌تونم باشم. تا وقتی سطح توقعات دو خانواده تراز بشه، اعصاب ما حسابی سنباده خورده :/

ذهن‌خوانی سر کار: سر کار با هم خوبیم، همه هم خانومیم. ولی من همچنان احساس راحتی ندارم باهاشون.

تولد ریحانه: تمام حقوقم رو خرج کردم و نمی‌دونم چطوری براش کادو بخرم 😁😅🥴

خواستگار: این از اون موضوع‌هاییه که مثل یه خط قرمز ازش حرف نمی‌زنم. ولی نمی‌دونم این چه کاریه؟ چرا باید قرمز باشه؟ حالا نه اینکه آدم همه چیز رو بریزه رو داریه، ولی خب محرمانه هم که دیگه نیست. خب، مشکل اینه که آقای نمی‌خوان دختر شوهر بدن، یک کلام :)) برای همه‌ی دخترهاشون همین‌جوری بودن. هر خواستگاری اومد، یه عیبی روش گذاشتن و معمولا اصلا به مرحله‌ای نمی‌رسید که خواهرام بخوان نظر بدن. یعنی اینطوریه که اگه از فیلتر آقای رد بشه، فیلتر بعدی رضایت یا عدم رضایت ماست درواقع! ولی من دارم تلاشمو می‌کنم ترتیب این فیلترها رو عوض کنم. احساس بدی دارم وقتی هنوز خودم با خواستگار حرف نزدم و نمی‌دونم چیه و کیه، ردش کنن بره. بذارین من ببینمش، شاید خودم قبل از شما ردش کردم خب :)

سرسنگین بودن مهدی و حجت: خواهر و برادر دعوا کنند، خوانندگان باور کنند :))

گواهینامه: فک کنم سر کارمون گذاشتن. از اون موقع که من اومدم اینجا اعلام کردم که روزنه‌ی امیدی پیدا شده تا الان، هی امروز و فردا می‌کنن. هنوز یه اجازه‌نامه‌ی ثبت‌نام تو آموزش رانندگی بهمون ندادن. اگه بدن و ما بریم دوره رو هم ببینیم، میگن افسر برای ما خیلی سخت می‌گیره. البته شنیدم و مطمئن نیستم، ولی با توجه به این تعداد خانی که چیدن، بعید هم نیست.

 

 

اینها رو صبح نوشتم و منتشر نکردم. جالبه از اون موقع ذهنم تقریبا آزاد شده و فشار کمتری حس میکنم.

  • نظرات [ ۳ ]
مهتاب ‌‌
۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۴:۳۹

در مورد اون قسمت خواستگار، واقعا دلم می‌خواست اوضاع منم همین بود. من حالم به هم می‌خوره از موضوع ازدواج و البته که خانواده، مامان بیش‌تر، اصلا متوجه نیستن. خیلی عجیبه نتونی درک کنی بچه‌ت یه شخصیت مستقل داره و الزاما خواسته‌هاش شبیه تو نیست.

 

اون قسمت گواهینامه رو نمی‌فهمم واقعا. خب اگر اقامت دارید، دیگه اینا جزء حقوق بدیهی و اولیه است دیگه. الان پس پدر و برادرت چطوری رانندگی می‌کنن؟ واقعا هیچ‌جوری نمی‌شه حلش کرد یا تلاش کرد برای تغییر قانون؟

 

برای اون قسمت پسرعمو، جهیزیه، محل کارت و سرسنگینی با برادرا هم دعا می‌کنم جانم :) برای اون مود متوسط رو به پایین به نظرم دعا لازم نیست؛ خودش خوب می‌شه :دی

پاسخ :

نه دیگه، نه بدیهیه، نه اولیه. پدرم هم بدون گواهینامه رانندگی می‌کنن.

ممنون که دعا کردی :)
آره، مود بد میاد و میره، بدون دعا هم :)
/ ضمیر
۱۳ اسفند ۹۹ , ۱۷:۳۵

تسنیم جان، عمیقا عمیقا متاسفم و عصبانی‌ام به خاطر مشکلاتی که تو ایران دارید و کاش می‌تونستم براتون کاری کنم. کاش قدرتی داشتم تا حقتون رو بگیرم. کاش یکم شعور بیشتر و فرهنگ بالاتر و قوانین بهتری داشتیم.

پاسخ :

عزیزم ممنونم که درک می‌کنی.
امیدوارم قدرتمند هم بشی، نه برای کمک به من، برای کمک به این کشور :)
هایـ تن
۱۳ اسفند ۹۹ , ۲۱:۴۹

من هم وقتی می‌نویسم حالم واقعا بهتر می‌شه البته بعد مثل فنر خیلی زود به حالت قبلم برمی‌گردم ولی خب یه لحظات خوبی رو تجربه می‌کنم. حالا شما خدا کنه مثل فنر نباشین و مثل شوت سوباسا اوزارا باشین که وقتی رفت بالا دیگه هیچ‌وقت پایین برنمی‌گرده :)

پاسخ :

شاید به خاطر همین فنره است که کم می‌نویسین. هرچی نوشتن حال‌خوب‌کن باشه، خوندن نوشته‌های دیگران بهتره به نظر من.
من هم مثل فنر زود برمی‌گردم، ولی به حال خوب برمی‌گردم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan