مونولوگ

‌‌

از سری کتاب‌هایی که نذاشتم زمین و مقداری طنز داشت

 

گردونه‌ی طاقچه سه روز اشتراک طاقچه بینهایت بهم داده. خاطرات سفیر رو خوندم.

مکالمات و استدلالات معمولی و ممکن هستن، ولی روی کاغذ. این طرف حرف‌های شسته رفته و بجای آدمیه که کلی رو حرفش فکر کرده، ولی اون طرف انگار حرفاییه که این طرف منتظره اون طرف بگه، چون براش جواب حاضر آماده داره. احساس می‌کنی با کامپیوترهایی با هوش پایین مکالمه می‌کنه. واکنش‌ها حداقل با واقعیتی که ما تو آدم‌ها می‌بینیم منطبق نیستن.

 

+ جهت اطلاع‌رسانی گردونه‌ی طاقچه و جهت اینکه خیلی از این کتاب تعریف شنیده و خونده بودم و به نظرم خیلی فاصله‌دار بود با اون تعاریف.

 

  • نظرات [ ۱۶ ]
محمدعلی ‌‌
۱۰ مرداد ۹۹ , ۲۱:۲۵

دقیقا!! واسه همین بعد دو سه بخش (که چون توی طاقچه بود نفهمیدم چند صفحه) دیگه ادامه‌ش ندادم.

پاسخ :

ولی من همون‌طور که گفتم نذاشتمش زمین. خیلی خوش‌خوان بود و دقیقا مثل این بود که دارم وبلاگ می‌خونم.
شما چرا بیشتر نمی‌نویسید؟
من ...
۱۰ مرداد ۹۹ , ۲۱:۳۸

سلام

خانم شادمهری قبلا وبلاگ داشت و اینها پستهای روزانه همون وبلاگه یکم ویرایش شده فقط

حالا کاری به متن این کتاب ندارم و ممکنه توی کتابهای مشابه مثل"ثم اهتدیت" هم ببینین

تصور ما از مسلمانهای جهان و مردم غیر هم فرهنگمون با واقعیت خیلی فاصله داره

حداقل در مورد فرانسه( و مسلمانهای شمال آفریقای فرانسه زبان) بخاطر برخورد نزدیک میدونم که از فرهنگ اصیل اسلامی فاصله زیاد دارن و برام بیشتر تکرار خاطرات بود و ازین لحاظ بسیار جذاب!

شبهاتشون در مورد ایران و اسلام تقریبا توی چند تیتر محدود میشه و بخاطر تکرار همون سوالها و تحقیق در موردشون(طبق چیزی که خود نویسنده هم بهش رسیده) جوابها از سمت تفکر شیعی این سمت آماده تره تا سوالهای ثابت تبلیغاتی اونور(همون هوش مصنوعی😁)

 

ولی شاید باورت نشه که اولیات تفکر اسلامی که توی ایران حتی از غیرمعتقدین بپرسی و یه جواب برات دارن، برای خارج ازین فضا باید توضیح و تفسیر مبسوط بدی تا بفهمن!

 احتمالا برای کسایی که خیلی این فضاها رو دوست ندارن کتاب جالبی نباشه و به درد همون مبلغ های بین الملل و ... میخوره تا یکم یاد بگیرن😁

 

 

پاسخ :

سلام
تو کتابش گفته که وبلاگ رو سال چهارم تحصیلش در فرانسه ساخته و خاطرات سال اول رو توش نوشته. یعنی سه سال فاصله، پس پست‌های روزانه نبوده. شاید به نیت کار فرهنگی یا محک نویسندگی یا دلیلی که نمی‌دونیم بوده.
این فاصله باعث میشه جزئیات از یاد آدم بره، ولی می‌بینیم که تو کتاب حتی حالت چهره و ژست بدن و جزئیاتی مثل اینکه فلانی کنارم نشسته بود، اون یکی روبروم، اون یکی اومد رد شد و... هم ذکر شده که مسلما اشکالی نداره و فضاسازی و اینا بوده. ولی همین آدمو به شک میندازه که آیا مکالمات به همون دقتی که انجام شده ذکر شده؟ بعیده. اول اون چی گفت بعد من چی گفتم بعد اون چه واکنشی داد و... شاید به نظرت خیلی ریز و بی‌اهمیت بیاد ولی (شاید عدم دقت کافی نویسنده در به یادآوری فضا و احساسات واقعی) کتاب رو جوری کرده انگار که نویسنده مکالمه رو از خودش درآورده و از طرف هر دو نفر حرف زده.
من نمی‌تونم بگم حرفای کتاب دروغه، چون نویسنده حی و حاضره و بورسیه و تحصیل و زندگی مذکور صحت داره، ولی به هر حال حس ساختگی بودن رو بهم منتقل کرد.
فاطمه ‌‌‌‌
۱۰ مرداد ۹۹ , ۲۲:۱۲

موافقم با نظرت درباره‌ی این کتاب.

 

چرا طاقچه دیگه به من اشتراک بی‌نهایت نمیده پس؟ همه‌ش شده ۲۰ درصد تخفیف :))

پاسخ :

تا قبل از خوندن این کتاب کل عالم باهاش موافق بودن :)))

منم بعد از روزهای متوالی پوچ گرفتن، بالاخره سه روز اشتراک گرفتم. تازه یه بار نزدیک بود گول تخفیف ۵۰ درصدش رو بخورم و کتاب جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود می‌برد رو بخرم =))
پا ییز
۱۰ مرداد ۹۹ , ۲۳:۴۴

یعنی داستان الکیه و واقعی نیست؟ پوف... منم می خواستم بخونمش پس بیخیال 

پاسخ :

داستان واقعیه، اینکه دختری بوده که رفته فرانسه برای دکترا و با بعضی‌ها بحث‌های عقیدتی می‌کرده و پیروز می‌شده و... من تو جزئیاتش مطمئن نیستم. نظر "من ..." رو هم بخون.
من ...
۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۰:۲۵

سال اول از تحصیل در آکادمی جدید نه سال اول تحصیل( چند سال قبل در یه شهر دیگه تو یه کاج فکر کنم تحصیل میکرده و انگار خوابگاه هم نبوده و خونه بوده) 

منظورم از روزانه نویسی هرروز نویسی نبود، منظورم این بود همون موقع که اتفاق میفتاده مینوشته نه سالها بعد به عنوان خاطره

من وبلاگش رو خوندم و خب طبیعیه همون موقع که مینویسی با جزییات بنویسی و توی وبلاگ هم همین متن هاست حتی لحن هم مثل همین بلاگراست دیگه😁

منم حق میدم حس غیرواقعی بودن داشته باشه چون واقعا با این عمق ماها اصلا درگیر غیر مسلمونها نبودیم و شاید به همین سادگی یا مسخرگی نباید باشه

ولی حداقل برای من واقعی و بسیار بسیار سخت بود، چون شاید بنظر سوال و جواب ساده اس، ولی باید خیلی خیلی خیلی مطالعه داشته باشی، فرهنگ کشور مقصد رو بشناسی که جوابهات نشونه جهالت، فاشیسم و ایدئولوژی زدگی نده تا بتونی شاااااااااید حرفت رو به طرف مقابل درست بفهمونی

به قول یه مبلغ بین المللی پیر که میگفت: اولین اشتباه، آخرین اشتباهه

چون یه حرف بی پایه یا سست پایه کاملا ذهنیت طرف مقابل رو عوض میکنه و دیگه امکان اصلاح نداری و تموم

ازین لحاظ جسارت و مطالعه عمیق و تسلط خانوم شادمهری و نوع زندگیشون برای من درس آموز بود و حقیقتا بعد ازین کتاب فهمیدم من آدم خارج از ایران زندگی کردن نیستم و نخواهم ساد:)))

حالا شما آخوند اطرافت دیدی این کنابو بهش بده بخونه، تو نمیدونی چرا میدی ولی اون میدونه چرا میگیره😁

به زن همون آخوند هم کتاب رسول مولتان رو بده‎;)‎

پاسخ :

نوشته که چهار ماه با یه خانواده فرانسوی زندگی کرده و بعد وارد این دانشگاه، اکل، انسم یا هرچی شده و این کتاب خاطراتش تا پیش از اولین برگشتش به ایرانه. آخر کتاب هم میگه بعد از یک سال داشتم به ایران برمی‌گشتم و فلان و بهمان. پس اون فاصله بین خاطره و ثبتش وجود داشته.
منم منظورم از پست روزانه دقیقا همین بود که همون روز یا هفته یا ماه نوشته بشه که جزئیات حفظ بشه، ولی ظاهرا اینطور نبوده.

منم همیییینو میگم که خیلی سخته با کسانی که هیچ اشتراک فرهنگی مذهبی تاریخی و... نداری بحث کنی، اونم بعضی‌هاشون که نه تنها بی‌طرف نیستن، بلکه از بیخ باهات مشکل دارن و شاید متعصب هم هستن، بعد تو بتونی با جواب‌های تئوری‌ای که توی اینترنت ریخته به همین سادگی بدون هیچ ترفندی و فقط با طوطی‌وار تکرار کردنشون مغلوبشون کنی. نمیگم انتظار داشتم یه مناظره‌ی تمام عیار و عالمانه دربگیره، ولی یعنی هیچ کس مقابل این حرفا عصبانی هم نمیشده؟ از کوره درنمی‌رفته؟ بابا چوب که نبودن، آدم تا اون سن برسه، به اون دانشگاه که به گفته‌ی کتاب دانشگاه ممتازی بوده برسه، تحصیلات بالایی داشته باشه، از همه مهم‌تر به بحث اعتقادی علاقه‌مند باشه، ولی حتی یه دلیل ساده واسه گفتن جلوی ایشون نداشته باشه؟ بابا حتی منم که (متاسفانه) یکی از مسلمونای وراثتی‌ام که واسه خیلی از عقایدم دنبال دلیل نرفتم و فی‌الواقع شوت محسوب میشم، یکی بیاد شبهه وارد کنه اولش ساز مخالف می‌زنم و چند تا از این جوابای اینترنتی که ممکنه خودم رو هم قانع نکنه به عنوان تیری در تاریکی پرت می‌کنم. ولی اینا همه در بحر فکرت اندر میشدن! یه آمریکایی آخرش مسلمون میشه، یه سنی شیعه میشه (میخواد بیاد قم حوزه) باور کنم این تحولات با همین بحث‌هایی که تو کتاب خوندم اونم طی کمتر از یک سال ایجاد شده؟

بحث می‌کرده، گاهی پیروز هم می‌شده، اما شاید نه همیشه و نه در مورد همه‌ی انواع آدما و نه به این شکلی که تو کتاب اومده، قاطعانه و در کوتاه‌ترین زمان و... و نه اینقدر تاثیرگذار. این چیزیه که به نظر من میاد.

اونوقت من چرا نمی‌دونم چرا این کتابو بهش میدم؟ :) واقعیتش، رک‌تر از اونی‌ام که حرفامو تو لفافه بگم.


منم فکر می‌کنم اگه برم خارج، خیلی هنر کنم یه مسلمون منفعل بشم، از این بابت شهامت خانم شادمهری رو من هم تحسین می‌کنم.
رعنا ب.
۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۰:۳۰

دقیقا موافقم تسنیم جان! تجربه‌ای که من دارم از صحبت کردن با دوستام و آدمای اینجا اصلا اینجوری نیست! از همه بدترش به نظر من این بود که این خانم چون خودش رو سفیر میدونست یه جاهایی که واقعا نیازی نبود هم بحث اعتقادی می‌کرد و به نظر من این بیشتر آدم‌ها رو زده می‌کنه. یا حتی با استادا و آدمای از خودش بزرگ‌تر هم خیلی حق به جانب بحث می‌کرد که واقعا درست نیست. کلا واکنش‌های طرف مقابل ایشون به نظر من هم غیر واقعی و اغراق شده بود.

پاسخ :

می‌دونی به نظر من چند تا مرحله وجود داره، یعنی من این مراحلو برای خودم می‌بینم.

مرحله‌ی اول هیجان‌زدگی و اطلاعات نیمه نصفه و توهم همه‌چیزدانیه که خیلی از ماها تو کودکی، نوجوانی و شاید جوانی طی کردیمش. دوره‌ای که می‌خوایم به همه ثابت کنیم ما برحقیم و همه چیز دقیقا همونیه که من توی اون دو سه تا کتاب خوندم! دوره‌ی مزخرفیه که آدم دلش نمی‌خواد یادآوریش کنه به خودش، ولی اتفاقا هم لازمه هم یادآوریش خوبه به نظرم.
مرحله‌ی بعد دوره‌ی سکوت و اطلاعات ضد و نقیض و گاها شک و شبهه و در کل دوره‌ایه که آدم می‌بینه همه چیز اونی نیست که اون فکر می‌کرده و دنیا بسیاااار وجوه دیگه هم داره و آدم‌هاااای بسیار زیاد با عقاید بسیار زیاد و مخلوطی حتی وجود دارن که تو باید بتونی بفهمی چه وجهی از یه آدم یا موضوع یا... با حقیقت منطبقه و بتونی بپذیری که آدم‌های کمی هستن که باید باهاشون سر جنگ داشت و آدم‌های کمی هستن که واقعا به سفید مایلن و در عوض آدم‌ها، جریان‌ها، موضوعات بیشماری هستن که مخلوطن و تو باید حداقل تو این مرحله باهاشون سازگار بشی. این همون مرحله‌ایه که من توش هستم و حس انفعال بهم میده و به نظرم بده که نمی‌تونم در صورت لزوم دفاع جانانه و همه جانبه‌ای از عقایدم داشته باشم و دوست دارم بتونم به مرحله‌ی بعد برسم. به نظرم زیاد موندن تو این مرحله باعث میشه آدم کم‌کم به اون سمتی که خوش رنگ و لعاب‌تره و بیشتر تبلیغ میشه و راحت‌تره بره.
مرحله‌ی سوم هم ظاهر مرحله‌ی اول رو داره، ولی این آدم اطلاعات پراکنده‌ی ناقص نداره. با علم واقعی میره جلو و سروصدا هم داره و تو هر موقعیتی هم بتونه این کارو می‌کنه. یا مقتضای موقعیت می‌بینه یا نه اصلا اینو رسالت خودش می‌دونه که خودش ابتدا به ساکن بره تو دل ماجرا و موقعیت ایجاد کنه. این به تمام اونایی که تو پاراگراف قبل گفتم واقفه و دیگه انگشت حیرتش از کثرتی که دیده تو دهنش کاملا آب شده و دیگه انگشت حیرت نداره که به دهان بگیره و چیزهای جدید زیادی نیستن که بتونه متعجب یا هیجان‌زده یا مرددش کنه.

حالا ما از بیرون که می‌بینیم اولی و سومی شبیه همن و واضحه که اکثرا جزء اولی هستن. ولی من نمی‌تونم اینو راجع به خانم شادمهری (که نمی‌شناسمش) بگم و مثل تو موضع بگیرم که نباید اینجا یا اونجا یا در فلان موقعیت بحث راه مینداخت. طوری که کتاب میگه مودب بوده و بحث مودبانه حتی با استاد به نظر من اشکال نداره. گرچه احتمالش زیاده خود طرف زندگیش سخت بشه، تو دردسر بیفته و از صمیمیت روابط کم بشه و بالاخره تو درازمدت بخواد گزینشی این کارو بکنه.
در مورد قسمت حق‌به‌جانب نبودن، شاید یه تکنیک در فن بیان و تاثیرگذاری باشه که اول طرف رو جذب کنیم و اشتراکات بدیم بعد آروم آروم حرف خودمونو تو ذهنش قالب (و نه غالب :دی) کنیم. ولی شاید نشه از همه توقع رعایتش رو داشت. به خصوص از کسی که مرحله‌ی سه رو هم تموم کرده و تقریبا مطمئنه که حق به جانبشه. این اشکال به دوتای قبلی وارده، ولی به سومی صرفا میشه گفت داری تاثیر حرفت رو کم می‌کنی.

همه‌ی اینا رو گفتم که فقط بگم تا این حد باهات موافق نیستم 😄
من ...
۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۳:۳۹

آره شاید درست تر میگی، من دو سال پیش کتابش رو خوندم بعد رفتم وبلاگش شاید تاریخ انتشار اونها تو ذهنمه بیشتر تا حرف خودش که کی نوشته و ...

یچیز هست اونم بصورت کلی، من اصلا در مورد خانم شادمهری نمیدونم، اینکه آدم همه چیز رو نمینویسه و نمیگه

شاید جاهایی که کم آورده، قاطی کرده، بد جواب داده، ول کرده رو اصلا نیاد بنویسه

شاید یوقتهایی فکر کرده حرف خوبی زده ولی در اصل پرت گفته و بخاطر همین بحث تموم شده، مثل وقتهایی که ما میفهمیم طرف مقابل اصلا متوجه حرفمون نشده و سکوت کردیم

اما همه این اتفاقات قبل از شکل گیری داعش و اثرات تبلیغی اون توی اروپاست

اتفاقا من خیلی دوست دارم عاقبت اون آدمها رو بفهمم، چون به فکر فرو رفتن اثرش چند مدته و ممکنه حتی یه ساعت دیگه هم اون بحث اثری نداشته باشه، چون ما با عقایدی رشد و نمو کردیم و خیلی سخته با حرف(صرفا حرف یکی دیگه عوض بشیم و تکون بخوریم بدون اینکه خودمون تلاشی در راستاش کرده باشیم)

عوض بشیم، پس احتمال اینکه اون آدم صرفا در پایه های اعتقادیش تا بحال در مورد این مسائل فکر نکرده و حالا از بی جوابی سکوت کرده هست و اتفاقا من احتمال میدم همه اونها جذب داعش شده باشن

چون اسلام جدیدی بود که این مسلمونها رو خیلی جذب کرد و طبیعیه خانم شادمهری توی یه محیط لایت داشته صحبت میکرده نه الان که تعارض از سر و روی اسلام توی اروپا داره میریزه و تیراندازی های مرگبار توی فرانسه اتفاق افتاده

شاید اگه الان اونجا زندگی میکرد و کتاب مینوشت چالش های شدیدتر و جدی تری رو تجربه میکرد

البته الان کانال یه خانمی رو که فرانسه اس میخونم اونم تو مایه های خانم شادمهریه ولی خب خیلی منبریه دیگه😁

* اون جمله هه یه شوخی مصطلح بود منظورم لفافه گویی نبود که‎(:‎

**آقا من کامل درک میکنم در مورد چی حرف میزنی ها، این اصرارم به نوشتن برای روشن کردن دیدگاه خودمه، حق میدم اگه دوست نداشته باشی ادامه بدی🌹

پاسخ :

اول بگم نه ناراحت شدم، نه غیرطبیعی بود، نه دوست‌نداشته‌بودم! خیلی هم خوشحال شدم صحبت کردیم.
تو هر کامنتی هم جواب می‌دادم هی می‌خواستم بگم این نظر منه (که مشخصه البته) و احتمالا کاملا اشتباه باشه. ولی باز یادم می‌رفت :)
این قسمتی که گفتی ممکنه جذب داعش شده باشن احتمال جالبی بود! گرچه امیدوارم اینطور نشده باشه.
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۶:۵۲

کسایی که هنوز فطرت پاکی داشته باشن پذیرایی شون نسبت به حرف حق بالاست. این و من به تجربه توی آدمای مختلف دیدم. 

یه بار البته بیشتر تجربه صحبت با یه بی دین فرانسوی رو بیشتر نداشتم. ولی با این که خیلی دست و پا شکسته باهم حرف زدیم، اما میزان جذابیت پارامترهای مختلف دین ما برای اون، از نظر من باور نکردنی بود. قشنگ معلوم بود که یه خوبی درونش هست که این قدر عکس العملش مثبت بود و دیدگاهش حتی نسبت به یه چیزایی بالاتر از مردم عادی خودمون بود.

مثلا به من میگفت از نحوه پوشش جنسی زن های ایرانی توی خیابون ها تعجب میکنم. چرا این طور لباس میپوشن؟ چرا همه شون موهاشون قهوه ایه؟ چرا این مدل آرایش میکنند؟ ماها برای رفتن سر کارمون هم پوشش مخصوص و محفوظی داریم. مثل کت و شلوار.

خلاصه که به نظر من خیلی اون طوری توی ذوقم نبود نوشته ها. ولی این مراحلی که گفتی در جواب کامنت خانم رعنا ب.، منم این حس و دارم😂 یه جاهایی انگار من جوونی هامو میدیدم که میخواد همه رو قانع کنه که یه ژست حق به جانب درونی هم داره.😌🙉🙊

پاسخ :

با جمله‌ی اول مسلما موافقم :)
اون خانم هم ممکنه همون‌طور که گفتی رفتارش برخواسته از تربیتش بوده باشه. همین که اونجا یه قوانین یا عرف‌هایی هست که باعث میشه هر پوشش و رفتاری رو مناسب همه جا ندونن. اینجا چون دارن از بعضی قسمت‌های اونجا الگوبرداری می‌کنن این شکلی شده. البته بازم منکر این نمیشه شد که اونجا همچنان فطرت‌های پاکی هستن که منتظر تلنگرن.

رعنا ب.
۱۱ مرداد ۹۹ , ۱۱:۲۷

مرسی بابت جواب کامل و طولانی‌ات :)
دسته‌بندی که نوشتی خیلی جالب بود. من خودم هم فکر می‌کنم توی دسته‌ی دوم هستم. ولی برداشت من از مرحله‌ی سوم چیز دیگه‌ایه. به نظر من مرحله‌ی آخر قبل از هر چیزی عملیه تا اینکه بخواد مدام بحث کنه. اینجوری هم نیست که بگه ببین "فقط" من درست میگم/انجام میدم. کسی که مرحله‌ی دوم رو رد کرده میدونه فقط یه راه واحد وجود نداره که درست باشه. به قول رضا مارمولک راه‌های رسیدن به خدا به تعداد آدم‌هاست :) حالا قطعا یه کلیات و اصولی وجود داره ولی اولین چیزی که توی بحث‌های یه آدم مرحله سومی باید باشه اینه که خودش رو جدا و برتر و حق مطلق نبینه. (مگه این که معصوم و امام و پیغمبر باشه!) شاید من هم تند گفتم و واقعا هم با یه کتاب نمیشه گفت این خانم مرحله‌ی سوم هست یا نه، ولی چیزی که من خوندم از نظرم با واقعیت تطابق نداشت.

راجع به بحث با استاد هم منظورم اون داستانی بود که برگشت به یه استادی گفت که چون تو اعتقاد به خدا نداری من نمیتونم بهت اعتماد کنم و مثلا کیفم رو بذارم پیشت. (یه همچین چیزی، دقیق یادم نیست چون خیلی وقت پیش خوندم کتاب رو). از نظر من این طرز بحث کردن خصوصا با بزرگ‌تر و حتی کلا جالب نیست! و تازه بیشتر این رو به من نشون میده که این آدم هنوز اونقدر که باید دنیادیده نیست که بدونه انسان‌ها فقط و لزوما از ترس خدا نیست که کار بدی رو انجام نمی‌دن. حالا این بحث مفصلیه خودش. 

پاسخ :

من هنوز در مورد جمله‌ی رضا مارمولک تصمیم قطعی نگرفتم :)) از طرفی می‌دونم برای هیچ کس عاقبت‌بخیری غیرممکن نیست و این یعنی راه‌های مختلفی که رفته شده می‌تونه به خدا برسه. ولی آیا این راه‌ها خودشون فی نفسه راه درستن و میشه انتظار داشت اگه نفر بعدی هم دقیقا همون راه رو بره به مقصد درست برسه یا اینکه این اتفاق یه شانس/توفیق یا همچین چیزیه که باعث میشه در نهایت به سمت راه درست منحرف! بشن؟ =) من واقعا شک دارم در هر زمان بیشتر از یک راه درست وجود داشته باشه.
آره حدس زدم منظورت اون باشه. اون آقا استادش نبود، مسئول امور آموزشی دپارتمان بود. ولی آره سنش خیلی بالاتر بود و منم یه‌کم یه‌جوری شدم با اون حرفی که زد که نمی‌تونم دیگه وسایلم رو بذارم پیشش. البته بعدش گفت اینو جهت مثال گفتم و فلان و بهمان. ولی منم با خودم گفتم چه بسیار بی‌دینانی که حالا به هر دلیلی که نمی‌دونیم امانت‌دارتر و صادق‌تر و فلان‌تر و بهمان‌ترن. همین که امام حسین میگه اگر دین ندارید آزاده باشید (میگن لفظ لااقل تو عبارت عربیش وجود نداره!) یعنی یه چیزایی غیر از دین هم هست که آدمو به سمت خوبی سوق میده. چمدونم همون پیامبران داخلی و فطرت و اینا شاید.
آفتابگردون ...
۱۱ مرداد ۹۹ , ۱۲:۴۱

عههه منم گذاشته بودمش توی لیست مطالعه چون خیلی تعریف شنیده بودم اما اینطور که گفتی یا نویسنده قلم خوبی نداشته یا واقعا گفت و گوها در حدی که تعریف شنیدیم جذاب و به درد بخور نیستن.

بهرحال چقدر خوب کردی که تجربه مطالعه این کتاب رو باهامون به اشتراک گذاشتی ممنونم :)

پاسخ :

سلام
قلم نویسنده که مثل یه وبلاگ‌نویسِ کمی طناز بود. ولی خب من دوستان در جریانن که صلاحیتی در این مورد ندارم که بگم شمایان فلان کتاب رو بخونین یا نخونین و نظرمم ممکنه صد و هشتاد درجه مخالف حقیقت باشه.
پس علیکن! بالتورق الخود الکتاب :)
محمود بنائی
۱۱ مرداد ۹۹ , ۱۳:۲۵

:) پس نمیخونمش. 

پاسخ :

تصمیم درستی نگرفتید که بر اساس نظر اینجانب از خواندن آن صرف‌نظر کردید. چه اینکه بنده‌ی حقیر علی‌رغم تمام این حرف‌ها، خود در عرض چند ساعت کار و زندگی را ول کرده و در اتمام آن اهتمام ورزیدم!
فاطمه ‌‌‌‌
۱۱ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۰

بقیه رو نمی‌دونم، من که از یه سال و خورده‌ای پیش نظرمو گفته بودم :))

http://ablogofonesown.blog.ir/post/88

پاسخ :

از پیشگامان انقلاب محسوب میشی پس :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۱ مرداد ۹۹ , ۱۸:۱۶

کتاب‌های طنز مهرداد صدیقی هم خوبه.

آبنبات هل دار، آبنبات پسته‌ای، آبنبات دارچینی:-)

پاسخ :

هی این اسما رو می‌بینما، ولی دستم نمیره طرفشون نمی‌دونم چرا :))
محمدعلی ‌‌
۱۱ مرداد ۹۹ , ۲۱:۳۶

آره خوش‌خوان بود. ولی خب، حوصله‌م سر می‌رفت :))

 

توی وبلاگ؟ تلاش می‌کنم، چیز به‌دردبخوری از آب در نمیاد. :)

پاسخ :

شما از بس خودتون سنگین می‌نویسین این چیزا حوصله‌تونو سر می‌بره!
حتما به اندازه‌ی کافی تلاش نمی‌کنین :| :))
محمود بنائی
۱۲ مرداد ۹۹ , ۱۰:۲۸

البته که جدی نمیگم چون کتاب های نخونده زیاد دارم و بهتره اول اونها را بخونم و حتما اگه فرصت بشه این را هم خواهم خواند. هرکتابی هرچقدر هم که معمولی باشه یک دنیا پشتش هست. 

پاسخ :

"عه! همین الان دستم گرفته بودم می‌خواستم بخونم، حالا که اینجوره پس دیگه نمی‌خونم!" (یه جور مزاح!) همچین معنایی برداشت کردم از کامنتتون، واسه همین اونجوری جواب دادم :)
هوپ ...
۱۳ مرداد ۹۹ , ۱۸:۴۹

به من یا پوچ میخوره یا تخفیف ٢٠ درصد! :))

پاسخ :

من هر چی تلاش می‌کنم به شکل متفاوتی کلیک کنم! که پوچ درنیاد، بازم یا پوچ میشه یا یکی از همین تخفیفا. البته یه بار یه سه تومن هم بهم داده :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan