مونولوگ

‌‌

سند نامرئی ناموجود


دلم می‌خواهد، شالم را کلاه کنم، بروم تا هر جا که شد. دور، دور، دور. البته دور واقعا معنا ندارد، دور از چه؟ هر جا بروم، هستم. آدم‌ها هستند، اخلاق‌های خوب و بد هست، زمین و گیاه و کاغذ و بچه هست. هر جا بروم هم احساس دوری نخواهم کرد. درمانده‌ام و برجای‌نشسته.
کاش ما هم برده بودیم. با این امید بیشتر و بیشتر کار می‌کردیم که یک روز ارباب، یک برگ کاغذ بدهد دستمان و بگوید این سند آزادی توست، حالا می‌توانی بروی هر کجا که خواستی، بروی دوردورها.



+ دوست دارم آدم غمگینی به نظر نرسم، چون آن بیرون هم هیچ به غمگین‌ها شباهت ندارم. دوست دارم آدم نسبتا فعال و پرسروصدایی به نظر برسم، چون آن بیرون هم به فعال‌ها و پرسروصداها شباهت دارم. ولی نمی‌شود که ننویسم که می‌خواهم از همه چیز و اول از همه از خودم دور شوم.
+ اگر نمی‌دانستید که شال را کلاه هم می‌کنند، حالا بدانید و ببینید D=

  • نظرات [ ۲ ]
دچارِ فیش‌نگار
۱۹ دی ۹۸ , ۰۸:۱۹

برگه رو میداد

کجا می رفتی...

پاسخ :

مسئله این نیست که کجا می‌رفتم. زندگیم به دو بخش تقسیم می‌شد. بخش بزرگترش، در امید گرفتن برگه می‌گذشت. بخش کوچکترش، تا بیام بفهمم جایی برای رفتن وجود نداره، تموم می‌شد!
دچارِ فیش‌نگار
۱۹ دی ۹۸ , ۱۲:۵۸

با تموم شدنت یاد خطبه متقین آنحضرت افتادم.

پاسخ :

اولیای خدا، مرگشون هم آدمو به خدا نزدیک‌تر می‌کنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan