این صفحه کودکانهایست برای دلم که بعدها یادش نرود چه آسوده و بیدغدغه میزیسته.
آرزوها با رشد کودک درونم، رشد میکنند...
۱۳۹۵/۱۱/۱
۱. سفر، سفر، سفر
اول به یه نقطهی پر برف که دماش در حدی باشه که با یه پالتو بتونی بری بیرون بگردی!
دوم یه سفر با کشتی به آفریقا
سوم هند.
چهارم چین و ماچین! (شامل ژاپن و کرهها: حتی شمالی اگه راهم بدن البته!)
پنجم کشور تولستوی.
ششم قلب آمریکا البته با کلی پول. از اونجام یه سر تا نیاگارا بخش کاناداییش.
هفتم کل اروپا تو یه سفر.
۲. پخت و تزئین کیک رو کاملا حرفهای یاد بگیرم و کل ملزوماتش رو هم داشته باشم.
۳. ماشین بخرم.
۴. یه شب که حداقل بیست سانت برف اومده باشه، یه تشک خیلی ضخیم بندازم رو یه پلاستیک رو برفا و سه چهار تا لحاف خیلی ضخیم هم بندازم رو خودم تا صبح بین برفا بخوابم :)
۵. تو یه جنگ (که خدا کنه هرچه زودتر همهی جنگها تموم بشن) یا بلایای طبیعی یا چیزی مثل این امدادگر بشم و حداقل یه هفته بیمارستان صحرایی رو تجربه کنم.
تبصره: جنگی که طرف مقابل داعش نباشه و دو طرف تا حدی حقوق اسرا رو رعایت کنن! (الان کاملا معلومه از اسارت خیلی میترسم؟)
۶. یه سفر کاری به عنوان رانندهی تریلی، هیجده چرخ، کامیون، خاور یا هر ماشین سنگین دیگهای برم.
۷. یه نفر چند کیلو شکلات تلخ مرغوب بهم کادو بده. اگه نداد خودم بخرم.
۸. برگردم کشورم و تو یکی از اون بیمارستان خوبا که کلی تجهیزات داره یه شغل ثابت و رسمی پیدا کنم و همزمان چند شیفت در هفته تو یه بیمارستان دولتی که امکانات خیلی کمی داره هم کار کنم.
۹. پدرم هیچوقت هیچوقت به جایی نرسه که خدای نکرده از عهدهی زندگیش برنیاد ولی من اونقدری مستقل و خودکفا بشم که باری از دوشش سبک کنم.
۱۰. باهوشترین و مؤدبترین و موفقترین بچههای دنیا رو داشته باشم.
۱۱. بیوتکنولوژی پزشکی بخونم و در اینصورت کار آزمایشگاه رو به بیمارستان ترجیح میدم.
۱۲. تو یه مسابقهای برنده بشم که جایزهاش یه کارت خرید نامحدود دو روزه باشه و هرچی جلو چشمم میاد باهاش بخرم.
۱۳. بازی "حقیقت یا جرأت" رو با چند نفر آدم باحال و پایه انجام بدم. ولی وقتی که هیچی برای از دست دادن نداشته باشم، (مثلا در چنگال داعش اسیر شده باشم بعد با سایر اسرا بازی کنم😅) چون خیلی ریسکه این بازی.
۱۴. وقتی دو تا بچههای خودم نه دهساله یا بیشتر شدن، یه بچهی شیرخوار از پرورشگاه بیارم بزرگ کنم. شاید چند سال بعدش دوباره یکی دیگه هم از پرورشگاه آوردم ;)
۱۵. یه کاری کنم درخور جایزهی نوبل، چه بهتر که صلح نوبل باشه.
۱۶. بعد از یه دورهی کاری فشرده، برای ریلکس کردن برم تو یه شهر جنگلی ساحلی، نجاری یاد بگیرم و چند تا باکس دکوری برای خودم بسازم و برگردم.
۱۷. تو حرم امام رضای خودم، دفن بشم.
۱۸. اگه قبلا بود شاید میگفتم دبیرکل سازمان ملل متحد بشم، الان میگم کاش یه سیاستمدار راستگو تو زندگیم ببینم.
۱۹. هر کدوم اینام عملی بشه، این یکی عمرا نمیشه: برم فضا (خیلی کوتاه) و از سکوتش لذت ببرم.
۱۳۹۵/۱۱/۱۵
۲۰. شفق قطبی رو در ارتفاع بسیار پایین ببینم.
.
.
.