+ یکی هست که به شدت تمرکزمو به هم میزنه، عصبانیمم میکنه! امروز نهایت گیج بازی رو درآوردم، صد دفعه دور خودم چرخیدم و خوندم و اشتباه نوشتم و اشتباه حساب کردم و کندم و چسبوندم و باز کندم و چسبوندم و نوشتم و لاک گرفتم و نوشتم و... البته خدارو شکر تو اتاق تنها بودم، کسی متوجه گیج زدنم نشد. خدا همه رو به راه راست هدایت کنه که کاراشون باعث کاهش تمرکز منم نشه :)
متأسفانه سخت تمرکز میکنم، ولی تمرکز که بکنم به زور باید درم بیارن!
+ سرم شلوغه این روزا. قراره شلوغتر هم بشه. بعد از دانشگاه یه بیکاری و رخوتی یواش یواش خزید تو لحظههام. الان عمدا خودم سرمو شلوغ کردم. اینجوری دوست دارم. صبح همه خواب باشن از خونه بزنم بیرون، تا شب هزار تا کار مختلف کنم و آش و لاش برگردم خونه. عصرا نتونم بخوابم و شب مثل میت بیفتم تا صبح. انقدی که نتونم به وبلاگ سر بزنم!!! انقدی که از خیر نت مفت و مجانی بگذرم! لازم به ذکر است که بنده اولین و تنها دارندهی رمز وایفای منزل از سوی مدیریت اعظم میباشم :) ازیرا که چند روز پیش مادر جان رمز را عوض کردند و دست همهی اهالی را در پوست گردو گذاردند، بجز بنده! به قول شماها :دی
+ خانمه با دختر شونزده سالهی باردارش اومده تو. میگم "فقط خودش" میگه "این چیزی نمیدونه من باید بگم!!!"
میپرسم "از کی بارداری؟" مادرش میگه "از برج یازده"
آزمایشاشو نگاه میکنم مال برج دهه! میگم "این آزمایشو دادی باردار بودی؟" مادرش میگه "آره سه ماهه بود!"
+ الان تونستین حساب کنین که دختر شونزده ساله، نه ماهه باردار بود؟؟؟ برین از خودتون خجالت بکشین با ادامه تحصیلتون! بازم به قول شماها :دی
خخخخخخخ
+ هرچی فک میکنم نمیتونم دلیلی برای دیسلایک پست قبل پیدا کنم! یعنی از رنگ زرد بدش میاد؟🤔