مونولوگ

‌‌

من و خ.ط

اگه خودم و بقیه بفهمیم اییییین همه انرژی که تو جمع خانواده دارم و همه‌شم صرف "حرف زدن با هیجان" می‌کنم رو از کجا میارم خیلی خوب میشه! به دفعات اینو ازم پرسیدن و من جوابی نداشتم که بدم!

البته اگه بفهمم سکوتِ نسبتا مطلقم تو جمع‌های غیر از خانواده از چی ناشی میشه خیلی کاربردی‌تره برام!


+ دیشب مثال واقعی میت بودم! چون دیشبِ دیشب کم خوابیده بودم و لابد نمی‌دونین که جونم به جونِ خواب بسته است!

+ این یه جمعه‌ی هیجان‌انگیزه که قراره کار یدی! کنم!

+ صدای مرا از زیر پتو توی حیاط می‌شنوید! بوی سنگک میاد، یکی بیاد این پتو رو از من جدا کنه :)

  • نظرات [ ۴ ]

اوس کریم!

یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن!


+ جواب آمد که:

"وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِکَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ؛

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ"


فک کنم قلبم مرتب اینو تکرار کنه امیدی به آزادی از قفس باشه! :)

  • نظرات [ ۲ ]

من و خ.ط

از نظر خانواده، من نازک نارنجی‌ترین انسان روی کره‌ی خاکی هستم!

گفتم یه کاری رو شروع کردم، الان به خاطر همون کار افتادم در بستر! گردنم به شدت درد می‌کنه و محدودیت حرکت پیدا کردم. حالا این وضع قراره چند ماهی طول بکشه، نمی‌دونم این گردن بهم اجازه میده یا از پا درم میاره!

  • نظرات [ ۴ ]

دیوار

آقای زنگ زدن، برنداشت.

بعد اون زنگ زد گفت "شما زنگ زده بودین؟"

آقای هم پرسیدن "شما خونه‌تونو زدین بودین به دیوار؟"!!!!!

من و هدهد اینور از خنده ریسه می‌رفتیم!

  • نظرات [ ۴ ]

+

+ یکی هست که به شدت تمرکزمو به هم می‌زنه، عصبانیمم می‌کنه! امروز نهایت گیج بازی رو درآوردم، صد دفعه دور خودم چرخیدم و خوندم و اشتباه نوشتم و اشتباه حساب کردم و کندم و چسبوندم و باز کندم و چسبوندم و نوشتم و لاک گرفتم و نوشتم و... البته خدارو شکر تو اتاق تنها بودم، کسی متوجه گیج زدنم نشد. خدا همه رو به راه راست هدایت کنه که کاراشون باعث کاهش تمرکز منم نشه :)
متأسفانه سخت تمرکز می‌کنم، ولی تمرکز که بکنم به زور باید درم بیارن!

+ سرم شلوغه این روزا. قراره شلوغ‌تر هم بشه. بعد از دانشگاه یه بیکاری و رخوتی یواش یواش خزید تو لحظه‌هام. الان عمدا خودم سرمو شلوغ کردم. این‌جوری دوست دارم. صبح همه خواب باشن از خونه بزنم بیرون، تا شب هزار تا کار مختلف کنم و آش و لاش برگردم خونه. عصرا نتونم بخوابم و شب مثل میت بیفتم تا صبح. انقدی که نتونم به وبلاگ سر بزنم!!! انقدی که از خیر نت مفت و مجانی بگذرم! لازم به ذکر است که بنده اولین و تنها دارنده‌ی رمز وای‌‌فای منزل از سوی مدیریت اعظم می‌باشم :) ازیرا که چند روز پیش مادر جان رمز را عوض کردند و دست همه‌ی اهالی را در پوست گردو گذاردند، بجز بنده! به قول شماها :دی

+ خانمه با دختر شونزده ساله‌ی باردارش اومده تو. میگم "فقط خودش" میگه "این چیزی نمی‌دونه من باید بگم!!!"
می‌پرسم "از کی بارداری؟" مادرش میگه "از برج یازده"
آزمایشاشو نگاه می‌کنم مال برج دهه! میگم "این آزمایشو دادی باردار بودی؟" مادرش میگه "آره سه ماهه بود!"

+ الان تونستین حساب کنین که دختر شونزده ساله، نه ماهه باردار بود؟؟؟ برین از خودتون خجالت بکشین با ادامه تحصیلتون! بازم به قول شماها :دی
خخخخخخخ

+ هرچی فک می‌کنم نمی‌تونم دلیلی برای دیسلایک پست قبل پیدا کنم! یعنی از رنگ زرد بدش میاد؟🤔
  • نظرات [ ۳ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan