- تاریخ : يكشنبه ۱۲ دی ۹۵
- ساعت : ۲۳ : ۱۹
- ادامه مطلب
- تاریخ : يكشنبه ۱۲ دی ۹۵
- ساعت : ۲۳ : ۰۲
- نظرات [ ۲ ]
- تاریخ : جمعه ۱۰ دی ۹۵
- ساعت : ۰۰ : ۰۳
- تاریخ : سه شنبه ۷ دی ۹۵
- ساعت : ۱۵ : ۰۸
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۳ ]
چی بگم که معلوم بشه تا دقایقی قبل عصبانی بودم؟ هوففففف!
متأسفانه تو این کلاس زبان با چند تا بچه همکلاس شدم که منطق سرشون نمیشه! حاضر نیستن تعداد کمتر بشه و در عوض فقط ده هزار تومن بیشتر بدن تو یه ترم. در واقع احساس میکنم فقط دارن لج میکنن. چون تو این ترم با هم بودن، ما(من و دو نفر دیگه) رو غریبه فرض کردن و فک میکنن کلاس در قرق اوناست و حتی سر میز مذاکره هم نمیشینن! اصلا اشتباه کردیم با مدرک لیسانس رفتیم نشستیم بغل دست بچه دبیرستانیا... والا! الان ایدهی از صفر شروع کردنم یه گوشهی اتاق کاملا تو خودش مچاله شده و از ترس صداشم درنمیاد... یه کلاس زبان اکابر سراغ ندارین؟ :)))
آخه اخلاق بدی هم دارم (که احتمالا خیلیا دارن) همونطور که قبلا هم گفتم کمهمتم و تو خونه، خودم نمیخونم. باید حتما چوب معلم بالاسرم باشه! اگه بخوام تنها بخونم دو سه ترم رو راحت میتونم خودم برم جلو، ولی ولی ولی، امان از تنبلی! (چه آهنگینم شد :))
- تاریخ : سه شنبه ۷ دی ۹۵
- ساعت : ۰۰ : ۱۵
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۲ ]
خیلی یکنواخت شده همه چی... بعد از ۱۶ سال که هر روز بلند شدم رفتم دنبال درس و مشقم، حالا باید بشینم تو خونه. این افتضاحه! یعنی خوب حتی من که تئوری داروین رو خوب بلدم هم نتونستم فعلا با این بیکاری کنار بیام. اینکه میگن واسه جوونا شغل نیست و اینا رو الان کمکم دارم حس میکنم :)
میخوام کلاس زبان ثبتنام کنم و اعتراف میکنم تا بحال حتی یک ترم هم نرفتم و هرچی هم تو سیستم آموزشی کشور آموختم به دست فراموشی سپردم! این میزان بیتفاوتی نسبت به این موضوع برای خودمم عجیبه الان. چرا زودتر نخواستم بخونم واقعا؟ دیروز یک جلسه سر کلاس averageها نشستم، جلسه نوزدهشون بود. برام ساده بود کلاسشون ولی ترجیح دادم از همین صفر شروع کنم. حالا باید برم مخشامو بنویسم✏📖
به خبری که "هماکنون" به دستم رسیده توجه فرمایید: آگهی یه کاری رو گذاشتم تو گروه دوستان، امروز صبح ساعت هشت مصاحبهاش بوده، دوستم رفته من نرفتم، چون خبر نداشتم :( تازه الان پیام داده چرا نیومدی؟ خوب دیشب این پیامو میدادی! الان خیّّّّلی ناراحتم. البته اونم تقصیر نداره، بعد از پیشثبتنام بهش پیامک دادن، فک کرده برا منم اومده پیامش. ولی خوب در همین حد معلوم میکنه که اونقدر تو ذهن دوستام نیستم که بخوان کارای مشترک رو باهام هماهنگ کنن. این ناراحتکنندهتره. البته نه، الان برای من از دست دادن همون کاره بیشتر ناراحتکننده است! آخه الان برای کلاس زبان هم باید از آقای پول بگیرم. هیچوقت پول تو جیبی نگرفتم، ولی هروقت لازم داشتم گفتنِ "آقای جان پول میخوام" برام راحت بوده. الان نیست، چون چند ماه کار کردم و هیچی ازشون نگرفتم، الان سخت شده برام. پساندازم ندارم هیچی!
خدایا پول میخوااااام😣😐
+ تیتر هم کاملا بیربط! انصافا تیتر زدن از خود مطلب نوشتن سختتره ها!
+ من هنوزم ناراحتم! :(
- تاریخ : يكشنبه ۵ دی ۹۵
- ساعت : ۱۰ : ۱۳
- نظرات [ ۱ ]
دیشب هم از اون شبا بود! مثلا یلدا... مامان و آقای رفته بودن مهمونی، داداش کوچیکه خونه آبجی، داداش بزرگه خونه خودش، مهندس شهرستان. من و آبجی هم تو خونه بدون هیچگونه آذوقهای! مخلفات یلدا و حتی شام پیشکش، دریغ از یه تیکه نون که لااقل "نونپنیرچاییشیرین" بخوریم. طوری که تا وقتی داداش برگشت و رفت واسمون ساندویچ آورد، بخاطر افت قند سرگیجه گرفته بودم! شایان ذکر است که هی من به آبجی میگفتم گشنمه، هی اون به من میگفت برو از بیرون یه چیزی بیار بخوریم و دو نفری کماکان جلوی تلویزیون ولو بودیم!
این تصویر خوشمزه که مشاهده میکنین مربوط به امشب و نوآوری بنده است! معجونی از چیتوز، چیپف، چیپس! و کرانچی پنیری که برخلاف آرای اکثریت (یعنی همه بجز خودم) با هم قاتیپاتی کردم و باز برخلاف نظر اکثریت خیلی هم خوب بود! سلولهای چشاییشون از کار افتاده بابا...
تصویر پایینش هم هدایای بنده به متولدینی که قبلا عرض کردمه. در ازای شش عدد هدیهی پوشاک :/ و یک عدد کیف :| که دریافت کردم، اینا رو خریدم. کتابا رو قبلا نخونده بودم و همینجوری ییهو خریدم و الان که میبینم موضوع یکیشون با شخصیت شخص مذکور نامتناسبه و مجبورم یکی از کتابایی که چند وقت قبل برای خودم خریدم رو جایگزینش کنم. البته حساسیت رو کتابام ندارم، یه بار بخونم راحت میتونم بدمش به کسی.
ولی انصافا کتاب خیلی گرونهها! همین ریزه پیزهها رو به زور تونستم بخرم، والا! آدم شغل از دست داده رو چه به هدیه!
تیتر: تفألی که امشب زدیم و کاملا بیربط بود! فک کنم زمینهی کاری حافظ منحصر به حوری و پری و می و ایناست. در بقیهی زمینهها توصیه میکنم به سعدی رجوع کنین، خوب نصیحت میکنه!
- تاریخ : چهارشنبه ۱ دی ۹۵
- ساعت : ۲۳ : ۱۳
- نظرات [ ۳ ]