مونولوگ

‌‌

 

دیروز زده بود به سرم. از یه موضوع ناراحت‌کننده‌ی معمولی، به شدت ناراحت شده بودم. به حدی که عصر نمی‌تونستم جلوی گریه‌مو بگیرم و هی منقطع، بی‌صدا گریه می‌کردم و زود جمعش می‌کردم. تا بالاخره مامان فهمید و گیر سه‌پیچ داد که بگو از چی ناراحتی. نمی‌تونستم بگم از فلان، چون می‌گفتن همین؟ گفتم نمی‌خوام حرف بزنم. خیلی اصرار کردن و حرف نزدم. بعدم راه افتادم بیام سر کار. دلم طاقت نیاورد، می‌دونستم حالا نشستن دارن غصه می‌خورن. زنگ زدم بهشون دیدم دارن گریه می‌کنن. گفتن به خواهرات زنگ زدم ببینم می‌دونن تو از چی ناراحتی یا نه. گفتم خودمم نمی‌دونم از چی ناراحتم (دروغ). نزدیک فلانه و یه شبه‌افسردگی گرفته‌م و فلان و فلان و فلان. دلشون آروم گرفت و خداحافظی کردیم. ولی خودم داشتم از بغض می‌ترکیدم. تو کلینیک تمام مدت می‌خواستم گریه کنم. به جیم‌جیم که سربه‌سرم میذاشت گفتم لطفا امشب بیخیال من بشه. شب که میومدیم سمت مترو گفت خب حالا بگو. گفتم چی؟ گفت همونی که به خاطرش تو کلینیک اگه پخ می‌کردم، اشکات می‌ریخت. قشنگ آدمو می‌خونه. گفتم نمی‌تونم حرف بزنم. بجاش از چیزای دیگه حرف زدم. با اینکه صبح زود باید می‌رفت بیمارستان و لباس گرم کمی هم تنش بود، نشستیم رو یه نیمکت و از این حرف زدیم که حرف بزنم یا نزنم؟ کدومش درسته. و قرار شد من فکر کنم ببینم حرف زدن برام تبعات و منافع بیشتری داره یا حرف نزدن و تحمل فشارش. گفتم حالا یه چیز غیرمرتبط بگم: از یکی از پرستارای NICU بیمارستان دو خوشم نمیاد. گفت لابد فلانی. گفتم از کجا می‌دونی؟ گفت چون هیشکی از اون خوشش نمیاد :)) اینم از فواید حرف زدن. حالا می‌دونم حس بدی که هفت هشت ماه با خودم حمل کردم و هی فکر کردم مشکل از منه که نمی‌تونم با این آدم ارتباط خوبی بگیرم، توی بقیه هم وجود داشته. گفت محلش نذار و منم زین پس چنان کنم.

دوباره کشش شدید تونل مترو، دقیقا قبل رسیدن قطار به نقطه‌ای که ایستادم، زیاد شده. یادمه وقتی آناکارنینا خودشو پرت کرد زیر قطار، با خودم گفتم خب دیوانه، این همه راه ساده‌تر هست، چرا همچین راه وحشتناک و دردناکی؟ یا حتی همین حالا همین حرفو راجع به اونایی که قرص برنج می‌خورن و ذره ذره زجرکش میشن می‌زنم. نمی‌دونم چی میشه که آدم به اونجاها می‌رسه، ولی مطمئنا راه سخت و پیچیده‌ای نداره.

 

  • نظرات [ ۰ ]

اگر

 

همون همکارم که به عنوان یادگاری براش ساعت خریدیم، برای همه‌مون نفری یه لیوان با عکس شخصی چاپ کره، اون طرفشم آرم کلینیکو زده. از من عکس نداشته و اسممو این شکلی طراحی کرده :) یادوگارو :)

 

 

صبح بین دو تا بیمارستانو پیاده رفتم. پلی‌لیست نزدم و کل آهنگا رو گذاشتم روی تصادفی (تصادفی؟ :)). رسید به این یکی که نمی‌دونم کی دانلود کرده‌مش. دیدم واقعا "تو را دوست دارم، اگر دوست دارم".

 

 

 

 

الان هم بین بشوربسابای آخرهفته‌ای این آهنگ داوود سرخوش پخش شد که قبلا هم گذاشته‌مش اینجا و بازم دوست دارم بذارمش.

 

 

 

 

گفتم بیام چای عصرمو به رختون بکشم و برم :)

 

  • نظرات [ ۵ ]

۱۹ آبان ۱۴۰۱

 

یه کتاب‌فروشی تو مسیرم هست که گاهی از کتاب‌هایی که تو ویترین میذاره خوشم میاد. موضوعات متفاوتی میذاره. اصلا ویترینشو با رمانای مد روز و آثار پرطمطراق و مشهور پر نمی‌کنه. به خاطر همین که تنوع موضوع داره و منم دوست دارم تو هر زمینه‌ای بدونم، اگه پنج دقیقه پشت ویترینش وایستم، دلم می‌خواد همه‌شونو بردارم بیام. چند روز پیش حالم خوش بود و ده دقیقه‌ای هم زود راه افتاده بودم، برای اولین بار حین رد شدن نگاه نکردم، بلکه وایستادم و یک دقیقه نگاه کردم. انتخاب برام سخت بود. رفتم داخل و دوتاشونو برداشتم، "تاریخ ملل" از پیتر فورتادو و "مامان و معنای زندگی" از اروین یالوم. فعلا تاریخ ملل رو دست گرفته‌م و با خودم می‌برم و میارم، اگه تو مترو بتونم یه جا بشینم، می‌خونم. خب همین که هنوز فقط مقدمه رو تموم کرده‌م به خوبی گویای این هست که چقدر زیاد وقت فراغت دارم. امروز قبل از بیرون اومدنم، امیرعلی کتابو رو میز دیده میگه تاریخ ملل؟ اسمش برام جالبه، بخونمش! بعد میگه نوشته‌ی؟ میگم پیتر فورتادو. میگه درباره‌ی ایران هم توش نوشته؟ یا افغانستان؟ میگم فهرستشو بیار. ایران سومین کشوریه که درباره‌ش نوشته. بالاخره ایران جزء تمدن‌های مهم تاریخ بوده. بلافاصله صفحه‌ی چهل‌ونمی‌دونم‌چند رو میاره و شروع به خوندن ایران می‌کنه. دو دقیقه دیگه میگه خاله می‌دونستی قبلا به ایران می‌گفته‌ن پارس؟ میگم آره :) برای همچین موجود کتاب‌نخونی، اینکه خودش علاقه به کتاب نشون بده برام عجیب و جالب و جدید و بارقه‌ای در ناامیدی بود :) خب تا حالا هر کتابی براش گرفتم، یه نگاه خنثی کرده و کنار گذاشته. خودشم برده‌م کتاب‌فروشی اصلا نگاه نکرده به کتابا.

امشب اومده تو اتاق، داره تو کتابا نگاه می‌کنه با خودش میگه قرآن مجید؟ داشت دنبال می‌گشت. گفتم قرآن مجیدو برندار، قرآن کریمو بردار. گفت کو؟ قرآن کریم کدومه؟ :))))

امروز تو کلینیک جیم‌جیم می‌گفت داشته‌ن راجع به وقایع جاری حرف می‌زده‌ن، یکی گفته جلوی خانم فلانی (من) نگین از این حرفا. "میگن" باباش سپاهیه! نمی‌بینین اصلا اظهارنظر هم نمی‌کنه؟ بقیه نمی‌دونن من افغانستانی‌ام، جیم‌جیم می‌دونه. اینکه به نظرشون من به سپاهیا می‌خورم یک طرف، اون "میگن" هم یک طرف. معلوم نیست چند دهن چرخیده این حرف. چیزی که از پای‌بست اشتباهه و به اندازه‌ی فرسنگ‌ها دور از واقعیت. بعد وقتی به کسی، حالا هرکی تو هر طیفی، چه این طرفی چه اون طرفی، میگی خب مدرک حرفت کو؟ بر اساس چی داری میگی مسبب این اتفاق فلان هست یا نیست؟ فک می‌کنن از نفهمی و نبینی و حماقته که این موضاعات اظهر من الشمس رو نمی‌فهمیم و نمی‌تونیم تحلیل کنیم که چون قبلا فلان، پس الان هم قطعا فلان. چون من قیافه و تیپم حزب‌اللهیه، پس بابام سپاهیه و تازه پس حتما منم طرفدار زن، مُردگی، اسارتم و جلوی من که حتما جاسوس و آدم‌فروش هم هستم نباید حرف بزنن. من این آگاهی و این مدل استدلال رو از بی‌سوادی و نادانی هم بدتر می‌دونم.

 

  • نظرات [ ۶ ]

هنوزم

 

امروز تو مغزم "هنوزم همونم، یه‌کم مبتلاتر/هنوزم همونی، یه‌کم بی‌وفاتر" هی تکرار می‌شد. یادم نبود خواننده‌ش کیه. باصدا پخش نمی‌شد، فقط متن بود. شاید به خاطر اینه که من آهنگ‌ها رو اول به خاطر ترانه‌شون انتخاب می‌کنم، بعد موسیقی و ریتم و اینا. سرچ کردم دیدم حامد همایون خونده. تو بیپ‌تونز اسم آهنگ، مجنون، رو زدم دیدم مال آلبوم دوباره عشقه و باز دیدم قبلا اکثر قریب به اتفاق آهنگ‌های این آلبوم رو شنیده‌م، بدون اینکه خریده باشم. آلبوم رو خریدم و همه رو دانلود کردم و تو راه کلینیک گوش دادم. ریتم این آلبوم رو دوست دارم، صدای حامد همایونم همچنین. بعضی از ترانه‌هاشم خوبن، یا بعضی از بیت‌های بعضی از ترانه‌هاش. مثلا همین مجنون بد نیست، جادوی نگاه هم خوبه.

 

  • نظرات [ ۰ ]

عطر

 

یادم نیست اینجا گفته‌م یا نه، چند وقت پیش یه ویزیتور عطر که آشنای جیم‌جیم بود اومده بود کلینیک که جیم‌جیم ازش عطر بخره. به بقیه هم معرفی می‌کرد و بعضی‌ها خریدن. به منم خیلی اصرار کردن یه عطر بخرم، هم ویزیتوره هم جیم‌جیم. هرچی بو کردم از هیچ رایحه‌ای خوشم نیومد و می‌گفتم نه. من هیچ‌وقت عطر نخریده‌م. چون استفاده نمی‌کنم. چون بیرون از خونه نمی‌زنم یا به قول حرفه‌ای نمی‌پوشم! مهمونی‌هامون هم همین خواهر و برادراییم و مختلطه همیشه و اونم مثل بیرون. مهمونی زنونه هم نداریم و نمیرم. عروسی هم سالی دو سالی یه بار دعوت میشیم که اونم نمیرم. ذوقی هم نیستم تو خونه بخوام بزنم. اشتیاقی بهش ندارم. بیشتر بوی تروتازگی بعد از حموم رو روی آدم‌ها دوست دارم و از بیشتر عطرهایی که کنار بقیه به مشامم می‌رسه خوشم نمیاد. خییییلی کم پیش اومده بوی عطری توجه مثبتمو جلب کنه. ولی همون شب به این فکر افتادم که چطور آقایون مجازن و حتی سفارش شدن لیترلیتر عطر رو خودشون خالی کنن، ولی خانوما نباید کوچکترین بویی بدن؟ تصمیم گرفتم یه عطر بخرم واسه خودم و البته فقط تو خونه استفاده کنم =) ولی نمی‌دونستم برای پیدا کردن رایحه‌ی موردعلاقه‌م جستجومو از کجا شروع کنم. پس قضیه رو مسکوت گذاشتم. تا اینکه خیلی اتفاقی یه جایی یه عطری رو معرفی و خیلی ازش تعریف کردن. منم رفتم تو نت دنبال خرید اینترنتیش. فکر نمی‌کردم انقدر گرون باشه. هفتاد میلش نه‌وخرده‌ای بود. دو میلش که سمپله، سیصدوخرده‌ای. منم دو میل رو سفارش دادم. البته از یه سایت دیگه که حدود پنجاه تومن ارزون‌تر بود. می‌خوام تست کنم ببینم بوش چطوره. امروز رسید ولی هنوز استفاده نکرده‌م. همینجوری ظرفشو که بو کردم :)) بدم نیومد ولی چمدونم میگن نت آغازین و میانی و پایانی دارن عطرا. باید تو استفاده ببینم چطوریه. اینم سمپل مذکور. از همونجا بو کنین نظرتونو راجع بهش بگین :))

 

 

اگرم اسمشو خواستین، نفری پونصد به کارتم بزنین که من بتونم شیشه‌شو بخرم، بعدم اسم عطر یا عطرهایی که خودتون استفاده می‌کنین رو هم بگین، بعد منم بهتون میگم ^_^

 

  • نظرات [ ۱۵ ]

درخواست هم‌فکری با تشکر قبلی

 

یکی از همکارا داره از کلینیک میره. قراره دو سه روز دیگه براش جشن خداحافظی! بگیریم. پولی که قراره بذاریم دو تومنه. ایشون یه خانم حدود سی‌وخرده‌ای ساله است، مامانه، دیگه چه اطلاعاتی بدم؟ آها عکاس و فیلمبردار هم هست. پیشنهادی دارین بدین لطفا؟ :)

 

  • نظرات [ ۶ ]

نصف شبانه

 

عصر جیم‌جیم پرسید قهوه می‌نوشم یا نه؟ همیشه فعل نوشیدن واسه مایعات استفاده می‌کنه! حواسم نبود تو کلینیک قهوه یعنی اسپرسو و گفتم بله و برام یه زهرمار درست کرد و منم نوشیدم، البته بعد از شییریین کردنش :) من تو خونه فقط ترک می‌خورم، معمولا با شیر و همیشه با شکر، اغلب غلیظ و با شکلات تلخ و پودر کاکائو؛ ولی هیچ‌وقت به اسپرسو نمی‌رسه دیگه. متاسفانه مدتیه فهمیدم قهوه‌ی ناشتا یا ناشتا هم نه، فقط گرسنه، بخصوص اسپرسو باشه معده‌مو اذیت می‌کنه. امشبم یه‌کم معده‌م درد گرفت که با خوردن شام خوب شد. ولی کاملا احساس برافروختگی داشتم و حدس می‌زنم که عصبانیت زیادم از حرف مدیر، بی‌ارتباط به قهوه‌هه نباشه. در مورد مسائل مالی معمولا ریلکس‌تر از اینام. حالا اینم هیچی، ولی دیگه بی‌خوابی امشبم که مربوط هست دیگه. ده‌ونیم یازده ساعت خوابمه و خودبخود این ساعت خوابم میاد. امشب هم اومد، ولی همین‌طور که مشاهده می‌فرمایید تا الان بیدارم و دارم با بیداری دست‌وپنجه نرم می‌کنم، مگر ولم کنه و بذاره برم به دنیای اموات موقت. فردا که چه عرض کنم، ساعاتی دیگر، یعنی چهار صبح باید پاشم و نماز و صبحونه و برم بیمارستان. اون‌وقت اگه همین الان هم بیهوش بشم که فرض محاله، با سه‌ونیم ساعت خواب من چطور سرحال باشم فردا؟ پس نتیجه می‌گیریم که مرگ بر قهوه‌ی بی‌موقع!

 

  • نظرات [ ۴ ]

دوراهی

 

عصبانی‌ام راستش. یه اختلافی تو نحوه‌ی محاسبه‌ی حقوقم با کلینیک داشتم که یه مدت پیش رفتم با مدیر اداری‌مالی صحبت کردم. قرار شد با رئیس کلینیک حرف بزنه و نتیجه رو بهم بگه. امشب گفت که رئیس قبول نکرده حرف منو و گفته توافقمون چیز دیگه‌ای بوده؛ ولی حالا که این اعتراض مطرح شده، ما از این به بعد رو به طریقی که خانم تسنیم گفته محاسبه می‌کنیم، ولی تا قبل از مهر مابه‌التفاوتی که مطرح شده رو پرداخت نمی‌کنیم. واقعا عصبانی شدم. کاملا غیرمنصفانه است. درسته که اصلا رقمی نیست، ولی هرچی که هست، حتی اگه هزار تومن هم باشه، چیزیه که حقمه و براش کار کرده‌م. اینکه مزد واقعیمو ندن عصبانیم می‌کنه. از طرفی هم رقمی نیست که بخوام برای بار چندم برم بگم، حدود یک تومنه، وگرنه می‌رفتم این بار با خود رئیس صحبت می‌کردم. چند ماهه که من دارم سر حقوقم (نه این اختلاف، کلا سر افزایش حقوق) مذاکره می‌کنم. اونا هم دارن سر بستن قرارداد بلندمدت مذاکره می‌کنن. از طرفی می‌خوان تا آخرعمرم! به گفته‌ی خودشون اینجا بمونم، از طرفی هم میگن نمی‌تونیم بیشتر از این بهت حقوق بدیم. ته چک‌وچونه‌هامون شده اینکه درصد رو به حقوق ثابت اضافه کرده‌ن و بهم زمان دادن که بسنجم ببینم این مدل جدید محاسبه‌ی حقوق رو قبول دارم یا نه. از اینورم من باید تعهد بدم که بعد از اتمام اون زمان اگه نخواستم ادامه بدم بهشون فرصت بدم بتونن نیروی جدید استخدام کنن و آموزش بدن. بعضی روزا با خودم میگم مدل شخصیت من طوریه که حقوق ثابت رو به حقوق شناور ترجیح میدم و خب اینجا با شخصیتم می‌خونه و مثل کار تو درمانگاه و اینا نیست که وابسته به تعداد شیفت و تعداد مریض و اینا باشه و درسته حقوقم جزء حقوق‌های پایین جامعه است، ولی اگه خودم بخوام آب‌باریکه‌ایه که می‌تونه همیشه باشه و با این توصیفات بهتره بمونم. ولی خیلی وقت‌هام که اینجور برخوردها و بی‌انصافی‌ها و بعضی بی‌نظمی‌ها رو می‌بینم، می‌خوام همون لحظه گریبان چاک کرده و درجا بیام بیرون. تازه این بهم ثابت شده که پیشرفت پشت دایره‌ی امنمونه. من همیشه وقتی کارمو دیگه دوست نداشتم بدون درنگ اومدم بیرون، بدون اینکه هیچ کار جایگزینی قبلش پیدا کنم. و بعدش همیشه فرصت‌های بهتری گیرم اومده. حتی کار قبلی رو من بهمن رها کردم، هم خانواده و هم دکتر بهم گفتن لااقل تا آخر سال بمون که عیدیتو بگیری ولی من نمی‌تونستم یک روز بیشتر بمونم حتی و اومدم بیرون. البته توقع داشتم حالا که بیشتر از یک سال براش کار کرده‌م، به خاطر این یک ماه از عیدیم نگذره و پرداخت کنه، ولی نکرد. و بعد بلافاصله این کارمو پیدا کرده‌م که تا اینجا در مجموع ازش راضی‌تر از کار قبلیمم و اگه یک ماه دیرتر کار قبلو رها می‌کردم دیگه این کارو از دست می‌دادم قطعا. یعنی می‌خوام بگم ممکنه از بیرون خانواده و بقیه شماتتم کنن برای تصمیمم ولی نتیجه‌ی نهایی خیلی بهتر از اونی شد که اونا می‌گفتن انجام بده. الانم میگم درسته این کار مزیتایی داره که منو به ادامه‌ش ترغیب کنه، ولی از کجا معلوم بیرونش فرصت بهتری در انتظارم نباشه؟ البته متقابلا دارم فکر می‌کنم این یه چیز تضمین‌شده هم نیست، ممکنه اینو رها کنم نه تنها فرصت بهتری گیرم نیاد که حتی شاید فرصت ضعیف‌تری هم گیرم نیاد. تقریبا تو هیچ کاری انقدر زود به بیرون اومدن ازش فکر نکرده بودم، ولی برای بیرون اومدن از هیچ شغلی هم تا حالا انقدر تردید نداشتم. فعلا می‌خوام بذارم اون زمانی که بهم برای سنجش دادن بگذره، بعد تصمیم بگیرم.

 

  • نظرات [ ۱ ]

طلای نامرئی

 

دیروز با مامان ترشی انداختیم. البته هرچی اصرار کردم مامان سرکه نیاوردن و با آب‌گوجه‌ی خالی انداختیم. نمی‌دونم چی بشه دیگه. ولی از دیشب من و مامان ده دفعه گفتیم یعنی هنوز نرسیده؟ یعنی نمیشه با این غذا خوردش؟ :))

دیشب یکی زنگ درو زد، آقای آیفونو برداشتن. گفته مامانت هست باهاش حرف بزنم؟ آقایم گفتن بله مامانم هست :))) و آیفونو دادن به مامان. همسایه بود گفت زعفرون نمی‌خرین؟ کیلویی ۳۵۰. گل زعفرون تازه که از سر زمین میارن، از شهرهای دیگه. اینجا میدن خانوما در ازای چندرغاز، فک کنم ۲۵ تومن یا همین حدودا، زعفرونشو جدا کنن یا به اصطلاح پاک کنن. بعد دیشب ظاهرا مقداریش مونده رو دستش و کسی نبرده برای پاک کردن، اقدام به فروشش کرده. چون زعفرون بمونه دیگه هم پاک کردنش سخت میشه و کسی نمی‌بره، و هم کیفیتش و به طبع قیمتش میاد پایین. آقای گفتن سه کیلو بگیر بمونه واسه چند سال. ما مصرف زعفرونمون زیاد نیست و سالی حدود یکی دو کیلو می‌گیریم کافیه برامون. هیچ‌وقت نشده از این بسته‌بندیای مغازه بخریم. آقای گفتن سه کیلو بگیر، بده همونجا به کسی که پاک کنه. آخه پاک کردنش خیییلی سخته. ولی مامان رفتن و با چهار کیلو برگشتن. برای خودمون و عسل و هدهد و داداشم، نفری یک کیلو. چون کسی نبوده که بدن پاک کنه زیاد نگرفتن، ولی یک کیلوشم خیییلیه، سخته :| بعدم همون موقع شب زنگ زدن همه‌شون اومدن. داداشم که سهم خودشو برد خونه‌ش، ولی خواهرا موندن همینجا با هم پاک کنیم. پاک کنیم که نه، پاک کنن، چون من حتی یه دونه گل هم پاک نکردم :/ چند تا کار هست که خانواده می‌دونن، هر چی هم بشه من کمک نمی‌کنم. یکیش بچه نگه داشتنه، یکیش زعفرون پاک کردن. شب هم موندن و امروز هم موندن و... اینطوری شد که روز جمعه و تعطیلم به بشور و بپز گذشت. البته اونا بیشتر از من شستن و پختن، ولی خب دیگه، من جمعه‌ها باید بخوابم که کمبود خواب هفته‌م جبران بشه. من انقدری رو خوابم حساسم که حتی همکارامم دیگه می‌دونن. چند روز پیش، من و یکی از منشی‌ها و میم‌الف و جیم‌جیم تو آشپزخونه‌ی کلینیک بودیم. بحث خواب و خوراک شد، جیم‌جیم رو به میم‌الف میگه این تسنیم هم خیلی خوابالوئه، هم خیلی شیکمو، ولی اصلا بهش نمی‌خوره :)) شکمو که به خاطر وزن نرمالم میگه بهم نمی‌خوره، خوابالو هم واسه اینکه تا حالا هر چند ساعت هم که سر کار بوده‌م (که گاهی حتی به دوازده ساعت متوالی هم رسیده)، همچنان فعال و اکتیو کار می‌کرده‌م و کم پیش میاد کسل باشم سر کار؛ فقط یه‌کم 😁 بداخلاق میشم. یه استادی هم داشتیم تو دانشگاه، می‌گفت من دخترم وقتی شیرخوار بود ساعت‌ها می‌خوابید و حتی برای شیر هم بیدار نمی‌شد. فقط می‌خواست بخوابه. همونجا من یاد خودم افتادم که اولویت اولم همیشه خوابه و وقتی باتری خوابم پر باشه، دنیا خیلی زیباتره و خوش‌اخلاق‌ترم و به‌به و چه‌چه. غذا هم حجم نسبتا خوبی می‌خورم و شیرینی‌جات هم زیاد، ولی بازم اولویتم نیست. خیلی وقتا میشه که ساعت‌ها چیزی نخورده‌م و فقط از روی لرز دست و پا و ضعف و بی‌حالی و نه احساس گرسنگی می‌فهمم عه، باید غذا بخورم :) همون خوابو به جای غذا هم بهم بدن من راضی‌ام و اعتراضی ندارم :)

 

  • نظرات [ ۳ ]

فعلا فقط در دست بررسی

 

دریاچه چیتگر

کاخ‌های تهران

پارک آب و آتش، پل طبیعت

دربند

درکه

برج آزادی

باغ کتاب

دانشگاه تهران

تئاتر شهر

خانه جلال و سیمین

بام تهران

 

دوستان تهرانی میشه بگین بجز اینجاهایی که نوشته‌م، جاهای دیدنی تهران که ارزش دیدن داشته باشه از نظر شما کجاست؟ فقط موزه نگین لطفا. خونه‌ی سیمین و جلال هم درسته موزه‌طوره، ولی فقط همین مورد تبصره می‌خوره. تجریش و برج میلاد و امامزاده‌ها و اینام رفته‌م قبلا. دانشگاه تهران و شهید بهشتی هم ترفندی چیزی بلدین که بشه رفت توش؟ :)

و اینکه اگه کسی بخواد تهران‌گردی کنه، تو چه حدود و محله‌ای دنبال جا بگرده، براش بهتره؟ هم از لحاظ دوری و نزدیکی به مکان‌های گردشگری، هم از لحاظ قیمت مناسب محل.

و سوال بعدی اینکه حدودا چند روز نیازه که آدم نیمه‌ام‌پی‌تری بتونه تهرانو بگرده؟

 

با تچکر :)

 

  • نظرات [ ۱۱ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan